سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تیپ جدید موبایلم (محافظ سفید براش گذاشتم با آویز angry berds )

عاشق این تنوع طلبی خودمم پوزخند

پ.ن.1: همیشه به این معروف بودم که خیلی از وسایلم خوب مراقبت می کنم و وقتی فامیل می خواستند واسه بچه های خونواده مثال بزنند که چطوری مراقب لباس ، وسایل و داشته هاشون باشند، منو مثال می زدند ! ولی یه مدتی هست که احساس می کنم خیلی شلخته و بی نظم شدم و اصلاً مراقب داشته های خودم نیستم ! یه جورایی سر به هوا و بی دقت هم شدم (حتی توی محیط کارم). یعنی چی؟ این وضعیت رو دوست ندارم . سعی می کنم تغییر کنم و بشم همون آدمی که الگو بود .مؤدب




تاریخ : سه شنبه 91/7/11 | 9:34 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

یادتونه چند وقت پیش که خبر از ازدواج عمه کوچولو دادم یه دعا نوشتم که الهی دختر عمه هام (اسما و نسرین) هم زودتر یه ازدواج موفق نسیبشون بشه و خوشبخت بشن ؟ (توی این پست بود)

حالا این پنجشنبه عقد کنون اسماء هست . من شدیداً از این موضوع خوشحالم و واقعاً از ته دلم می خوام خوشبخت بشه

خدایا شکرت . الهی همه ی جوون های کشورم خوشبخت بشن .

لطفاً براش دعا کنید 

پ.ن.1:

 یه چیزی ته دلم هست که شدیداً نگرانم می کنه . دعا کنید که اون چیزی که نگرانم می کنه اتفاق نیفته .

پ.ن.2 :

تصمیم گرفتم دیگه مهربون نباشم!




تاریخ : دوشنبه 91/7/10 | 12:14 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

 

تا حالا خودتون به خودتون کادو دادید ؟! یا زورکی از کسی کادو گرفتید؟!

گاهی اوقات انگیزه های معنوی برای آدمی هم تیپ من کافی نیست و از اون جهت که دیگه بزرگ شدم کسی برام از این کارا نمی کنه باید خودم برای خودم کادو بگیرم پوزخند

مدل : vpcsa33gx/bi

اینم لبتاب جدید من و کادو ی معدل الف شدن ترم قبل که مدتی هست همه رو بسیج کردم و سر همه رو خوردم تا بالاخره برام خریدن پوزخند .

از باباجون ممنون به خاطر تقبل هزینه و از داداشی ممنون به خاطر زحمت تحقیق ، انتخاب ، خرید و تنظیم نرم افزاری لبتاب و ...

از بقیه هم ممنون به خاطر تحمل کردن غرغر های من شوخی

بعد نوشت :

یه باتری اضافه داره که علاوه بر باتری خودش روش سوار میشه ، برای وقتی که مدت طولاتی می خوای کار کنی . که واسه من این عالیه تبسم




تاریخ : یکشنبه 91/7/9 | 9:53 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

 

بالاخره تصمیم گرفتم . البته یک راه هم بیشتر نمونده بود .

تلاش خودمو می کنم تا ارشد پرستاری (جنرال) قبول بشم .

توی این راه انتظار زیادی از من نداشته باشید ولی قول میدم تا جون دارم بخونم .

از امروز شروع می کنم . ممکنه نتونم زیاد به وبلاگ های دوستام سر بزنم یا حتی وبلاگ خودم رو آپدیت کنم پیشاپیش از همه عذر خواهی می کنم و امیدوارم منو درک کنن . 

از هرکسی که گذرش به اینجا افتاد و این چند خط رو خوند شدیداً التماس دعا دارم . اصلاً دلم نمی خواد طرح برم  حداقل الان نه. 

خواهش می کنم دعا کنید ارشد قبول بشم . ترجیحاً دعا کنید مشهد قبول بشم . حالا اگه دعا کردید نفر اول کنکور ارشد هم بشم که دیگه خیلی خیلی دست گلتون درد نکنه.دوست داشتن

اونایی که همیشه دعاشون می کنم و خودشون می دونن یا نمی دونن و اونایی که همیشه دعام می کنند و من خبر ندارم ، به قول آزاده مدیونید اگه واسه این مورد دعام نکنید (پوزخند)

 




تاریخ : دوشنبه 91/7/3 | 11:49 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

 

یکی از بند های دفترچه آزمون کارشناسی ارشد علوم پزشکی اینه که فارغ التحصیلان رشته های پرستاری و ... که مشمول طرح اجباری هستن یا باید دوره دو ساله طرح رو بگذرونند یا فقط توی رشته خودشون ادامه تحصیل بدن!

خوب تا اینجا یعنی اینکه من تا 2 سال طرحم رو نگذرونم نمی تونم تغییر رشته بدم و ارشد تغذیه بخونم تازه با این وضعیت فلاکت بار رئسای محترم معلوم نیست بعد طرح باز یه حرف دیگه بزنن یا نزنن ...

از اون طرف من فقط توی رشته پرستاری به دو تا گرایشش علاقه دارم یکی پرستاری ویژه (ICU و CCU ) یکی دیگه هم پرستاری وِیژه نوزادان ( NICU ) که حضرات لطف فرمودن همین یکی دو ماه اخیر تصویب کردن که هیچ کسی اجازه ی ورود به این دو تا رشته رو نداره مگر اینکه 2 سال سابقه کار بالینی توی این بخش ها یعنی ICU ، CCU و NICU رو داشته باشه !

خوب یعنی اینکه من توی این رشته ها هم که مربوط به خودمه بازم نمی تونم شرکت کنم !

اونوقت گفتم باشه، جهنم، مدیریت پرستاری هم بد نیست . رفتم از استاد پرسیدم گفت اول باید جنرال رو قبول بشی بعد تازه معلوم نیست از قبل دانشگاهی که توی انتخاب رشته میزنی مدیریت ارائه بده یا نده ! باید جنرال قبول بشی بری دانشگاه بعد اونوقت شانست بگیره مدیریت ارائه بده که تو اونجا مدیریت بخونی . می پرسم خوب اگه مدیریت نداشت چی ؟! میگه هیچی دیگه باید از بین گرایش های روان پرستاری و داخلی-جراحی و کودکان و بهداشت یکی رو انتخاب کنی ! میگم خوب من اینا رو نمی خوام ! میگه خوب همینطوریه قانونش دیگه !

من نمی فهمم توی این رشته ی لعنتی چرا همه چیز روی هواست ؟!

خراب بشه اون وزارت بهداشت و آموزش عالی و نظام پرستاری و هر جا و هر کسی که مسبب این تصمیمات مزحک هست !

راحت با آینده و زندگی ما جوونا بازی می کنن ! هر روز یه قانون تصویب می کنن ! دورهم می شینن نسکافه و آبمیوه و کوفت و زهر مار توی حلقشون میریزن و واسه خودشون قانون تصویب می کنن !

آخه عزیزی که اون بالا نشستی و زیر پات رو نمی بینی ، حداقل وقتی قانون وضع می کنی واسه دوره های بعد اجراش کن نه اینکه من بدبخت با یه ذهنیت وارد این رشته بشم بعد تمام برنامه های زندگیم با دو خط نامه و تصویب نامه تو به فنا بره ! اصلا خودتون حالیتون هست که چیکار می کنید ؟!

خوبه من به اجبار جایی کار کنم که دلم نمی خواد باشم بعد به خاطر این به انگیزه بودن و عدم علاقه جون آدما رو به خطر بندازم ؟! همین کارا رو کردین که وضع بیمارستان ها و مراکز درمانی ما اینطوری فاتحه هست دیگه!

یکی به من بگه الان باید من چیکار کنم ؟!




تاریخ : یکشنبه 91/7/2 | 3:53 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

 

دیروز داشتم وبلاگ بهار رو می خوندم و اونجا راجع به تصمیم های اشتباه نوشته بود . منو یاد خیلی از تصمیمات اشتباه زندگی خودم انداخت که یکی دوتا هم نیستن . 

یکی از اون تصمیمات اشتباه ِ من تغییر رشته توی دبیرستان بود . تا سوم دبیرستان رشته ریاضی فیزیک می خوندم و با اینکه خیلی خیلی دوسش داشتم فقط به خاطر رویا پردازی های اشتباه خودم و از طرفی چون از وجهه بابا بین مردم خوشم میومد می خواستم مثل بابا پزشک بشم تغییر رشته دادم و رفتم رشته علوم تجربی و از اونجا سر درگمی های من شروع شد .

تمام نمرات زیست شناسی من همیشه بالای 19 بود . هیچ مشکلی از نظر درسی نداشتم . چون قبلاً رشته ریاضی می خوندم و خیلی خیلی فرمول و مسئله رو دوست داشتم توی دروس ریاضی و فیزیک هم قوی تر از همکلاسی های علوم تجربی خودم بودم . این وسط یه شیمی بود که نه می تونستم توی ریاضی جا بدمش نه توی زیست شناسی به خاطر همین نمراتی که توی اون درس می گرفتم در حد 17 و 18 بود (بین بقیه نمرات دروس تخصصی نمره پایینی به حساب میومد).

دروس عمومی مخصوصاً عربی رو اصلاً جزء علوم حسابشون نمی کردم به خاطر همین همیشه فقط برای شب امتحان می خوندمشون و مسلماً نمره های خیلی بالایی هم نمی گرفتم (اینم خودش یکی از اشتباهات بزرگ من بود).

خلاصه رسید موقع کنکور ...

همه ی معلم هام فکر می کردن اگه جزء رتبه های دو رقمی نباشم حداقل یه رتبه ی سه رقمی میارم اما چیزی نشد که باید بشه . یه نفر این وسط پیداش شد که تمام زندگی منو تباه کرد و شد راز سیاه زندگی من ... علاوه بر اون از چند روز قبل از کنکور یه بیماری ویروسی افتاد به جونم که لوزه هام متورم شد در حدی که حتی آب هم از گلوم پایین نمی رفت!

خلاصه رتبه سال اول اون چیزی نشد که دلم می خواست و می دونستم که تمام توانم این نبوده .

دفترچه انتخاب رشته علوم تجربی رو که باز می کردم هیچ رشته ای به چشمم نمی خورد که بتونم دوسش داشته باشم . از طرفی 2سال بزرگتر شده بودم و احساس می کردم یه چیزی رو از دست دادم (رشته ای که دوسش داشتم) . اما به خودم تلقین می کردم که پزشکی رو دوست دارم و باید پزشک بشم (نمی خواستم اشتباهم رو بپذیرم). یک سال پشت کنکور موندم تا پزشکی قبول بشم ولی دیگه واقعاً احساس می کردم خیلی دلم نمی خواد پزشک باشم اما به همه گفته بودم یه بار دیگه هم می خوام کنکور بدم فقط به خاطر پزشکی و این خودش یه مشکل بزرگ بود . اینم یه اشتباه دیگه بود که می خواستم یه سال دیگه پشت کنکور بمونم و سال اول با اینکه رتبه ی بدی نداشتم انتخاب رشته نکردم !

منتظر نتایج کنکور سال دوم بودم که ماجراهای خواستگاری من شروع شد و من حتی توی اون ماجراها هم خیلی کارها کردم که پشیمونم . مخصوصاً خیلی از رفتارهایی که با مامانم داشتم چون احساس می کردم منو دوست نداره ! و باز هم اشتباه کردم ...

خدا رو شکر که خدا توی انتخاب همسر تنهام نذاشت . داشتم دوباره اشتباه می کردم . یک اشتباه خیلی خیلی بزرگتر که هیچ وقت جبران نمی شه و نمی شد . اما خدا این بار اجازه نداد که یک عمر پشیمون بشم . خدا می دونست هنوز بچه هستم و نمی دونم دارم با خودم و زندگیم چیکار می کنم . نمیگم همسرم هیچ تناقضی با من و خواسته هام نداره و توی همه چیز تفاهم داریم یا اینکه آسمون باز شده و همین یکی نازل شده ! نه ! اما بهترین گزینه بود و فکر می کنم بهتر از مسعود برام وجود نداشته و نداره .

سال دوم هم تمام تلاشم رو نکرده بودم (شاید به خاطر تمام اون سر درگمی ها و اینکه نمی دونستم دارم چیکار می کنم! ) با اینکه می دونستم پزشکی قبول نمیشم انتخاب رشته کردم و 3تا رشته توی 3 دانشگاه مختلف قبول شدم .

پرستاری - مشهد ، زیست شناسی جانوری - تنکابن ، مهندسی گیاه پزشکی - کاشمر ...

خودم دوست داشتم برم گیاه پزشکی به 3 دلیل اول اینکه به نظرم رشته جالب و هیجان انگیزی بود و کارهای تحقیقاتی زیادی داشت که من عاشق این کارام، دوم اینکه رشته ای بود نزدیک به رشته ی نامزد و همسر آینده م و سوم اینکه مسعود با پرستاری و زیست شناسی خیلی موافق نبود رشته اولی به خاطر اینکه از محیط بیمارستان و شبکاری همسرش رضایت نداشت و رشته دومی هم چون خیلی ازش دور میشدم .

طبق معمول همیشه ، از بابا بیشتر از هر کسی حتی خودم تأثیر میگیرم . بابا دوست داشت من پرستاری بخونم و من هم پرستاری رو ثبت نام کردم . (نمی دونم اشتباه کردم یا راه درست رو اومدم)

ترم اول افت تحصیلی شدیدی داشتم . نمی تونستم خودم رو با شرایط شغلی آینده و خواسته های همسرم وفق بدم . و این روند ادامه داشت و من همیشه در یک سردرگمی بزرگ بودم . کلافه بودم . اصلا نمی دونستم کجا ایستادم . نمی دونستم دارم چیکار می کنم . نمی دونستم چی می خوام . حتی نمی دونستم چه کاری باید انجام بدم . (شاید اگه حساسیت های مسعود و مخالفت هاش با خیلی چیزا نبود اینطوری نمیشد ) .

خلاصه 2 سال از تحصیلم گذشت و برای من 2 قرن بود . توی این 2 سال فقط حسرت خوردم و با خودم جنگیدم . هیچ انگیزه ای برای درس خوندن نداشتم اما دلم می خواست پیشرفت کنم . از سال سوم جنگیدن رو کنار گذاشتم . سعی کردم این دو سالی که مونده هدر ندم و هر ترم معدلم بالاتر از ترم قبل شد تا ترم گذشته که به 18.35 رسید و دوباره مثل گذشته ها معدل الف شدم (منظورم از گذشته ها کل دوران تحصیل به جز دانشگاه، یعنی دبستان و راهنمایی و دبیرستان بود).

جالب اینجاست با موفقیتم توی درس و دانشگاه و البته کمی هم اضافه کردن خودخواهی به شخصیتم یا شاید بهتره بگم توجه کردن به خواسته های خودم به جای دیگران ، از جر و بحث ها و دعواهای من و همسرم هم کم شد و روزهای خیلی شیرین تری به وجود اومد ! شاید چون دلیل مشکلات تحصیلی و این سردرگمی ها و کلافه بودن ها رو همسرم می دونستم و احساس می کردم مانع همه ی چیزایی شده که می خوام داشته باشم. نمی خوام الان در این مورد صحبت کنم که واقعاً اینطوری بود یا نه ! همین که الان اوضاع خیلی بهتر از گذشته شده برام یه دنیا ارزش داره و دوست ندارم دنبال مقصر بگردم .

چند ماه دیگه فارغ التحصیل میشم و فرصت زیادی تا کنکور ارشد نمونده .

می ترسم از اینکه دوباره اشتباه کنم .

5 راه جلوی روی من هست و فرصت زیادی ندارم .

اول اینکه تمام تلاشم رو بکنم برای قبول شدن توی ارشد رشته تغذیه ... (یعنی باز هم یک تغییر رشته دیگه ! مسعود و مامان و بابا در این مورد کاملاً موافق هستن و تمام هم رشته ای ها و اساتیدم میگن ریسک بزرگی هست)

دوم اینکه تمام تلاشم رو بکنم برای قبول شدن توی رشته خودم یعنی ارشد پرستاری ... (پیشنهاد اکثریت اساتید و دوستان و هم رشته ای هام)

سوم اینکه کارهای طرحم رو انجام بدم و این دو سال طرح رو تموم کنم و تصمیم در مورد ارشد رو بذارم برای بعد از اتمام طرح ... (بعید می دونم اونموقع مثل حالا آمادگی برای ارشد رو بتونم به دست بیارم)

چهارم اینکه کارهای طرح رو انجام بدم این دو سال طرح رو برم و بعد کلاً پرستاری و شاغل بودن رو ببوسم بذارم کنار ... (من توی خونه بمونم دیوونه میشم و این تصمیم یه جورایی برام غیر ممکنه!)

پنجم اینکه دو سال طرح رو برم و بعد از اون مثل یه کارشناس معمولی به همین شغل ادامه بدم ... ( بیشتر برای مسعود و بعد از اون برای خودم سخت میشه و بعید می دونم مسعود با این موضوع کنار بیاد)

خیلی زود باید تصمیم بگیرم ...

 




تاریخ : یکشنبه 91/6/26 | 11:4 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

پایان نامه و دفاعیه مسعود هم تموم شد ...

خسته م هاااااااااااااااااااااااااا!

یعنی شما بگو یک روز ، فقط اگه یک روز دیگه بیشتر طول می کشید یا باید میومدید بیمارستان ابن سینا (بیمارستان روانپزشکی) ملاقاتم می کردید یا میومدید قبرستون فاتحه برام می خوندید! والله!

اصلاً جون ندارم بنویسم . فقط اومدم بگم این روزا کجا بودم که نبودم . همین ...

بعد نوشت :

سر ِ این پایان نامه، مسعود ارشد گرفت اما من دکترای مدیریت و کنترل اعصاب که گرفتم هیچ اون تهِ ماجرا هم فکر کنم الان در حد یه کاردان اطلاعات کشاورزی دارم ! توی تنظیم پایان نامه و پاورپوینت جلسه دفاع هم خبره شدم!!!

تا اطلاع ثانوی کسی اسم پایان نامه جلوی من نیاره وگرنه هر چی دیده از چشم خودش دیده !




تاریخ : پنج شنبه 91/6/23 | 9:51 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

 

از اول هفته داریم مثل چی روی پایان نامه مسعود کار می کنیم . 

امروز صبح بعد از نوشیدن چای ، 2تا ساندویچ نون و پنیر درست کردم یکی با ریحون یکی هم با گوجه فرنگی . من و مسعود آماده شدیم و رفتیم نیشابور . توی مسیر ساندویچ ها رو نصف کردیم و خوردیم . به هر دوتامون خیلی چسبید . علاوه بر اون ساندیچ های خونگی یه ساندیچ فلافل و یه چیپس فلفلی هم خوردیم پوزخند (به قول بهار همین رژیم های سفت و سخت هست که منو لاغر می کنه دیگه خیلی خنده‌دار)

رسیدیم مرکز تحقیقات نیشابور ، پایان نامه مسعود رو تحویل استاد راهنما دادیم تا اصلاحیه های نهایی رو مشخص کنه بعد از اون یه سر رفتیم دانشگاهِ مسعود یه سری مدارک تحصیلی که لازم بود تحویل دادیم . کارمون تموم شد و برگشتیم مشهد .

ساعت 2 بعد از ظهر رسیدیم. اونوقت هیچکس خونه نبود . امیر هم رفته بود تهران برای همایش start up weekend (این همایش برای اولین بار در ایران برگزار میشه و بزرگترین شرکت ها و موسسات نرم افزاری بزرگ جهان مجری این همایش هستند. مثل گوگل و ...) .

من گشنه م نبود فقط از خستگی شده بودم عین مرده متحرک آخه شب قبل هم بیدار مونده بودم و نزدیک 24 ساعت بود که نخوابیده بودم . لباسمو عوض کردم و خوابیدم . مسعود هم یه خاگینه برای خودش درست کرد نوش جان نمود و اونم خوابید .

ساعت 4:30 بعد از ظهر با زنگ تلفن مامان از خواب پریدم ! بگذریم از ماجراهای زیادی که پشت تلفن و پیامک پیش اومد و خیلی اذیتم کرد . لوب کلام این بود که فردا شب مادر شوهر ِ عروس خانوم جدید (عمه مرضیه) می خواد عروسش رو پاگشا کنه و الان یعنی دارن تازه مهمون دعوت می کنن اونم واسه فردا شب!!!!!!!!!!!! خُب بعد من داغ می کنم میگید چرا ! آخه آدم در این حد بوووووووووووووق؟! از مادربزرگم اصرار و اصرار که باید تو و مسعود هم بیاید . مادربزرگم هم حق داره ولی آخه کدوم آدم عاقلی مهمون هاش رو شب قبل دعوت می کنه ؟! مادربزرگم میگه تو میگی چی کار کنم وقتی اینا اخلاقشون اینطوریه  ؟! میگم : نمی دونم چی کار می خواید بکنید ولی به جای اینکه باهاشون راه بیاید یه بار برگردید بهشون بگید که چقدر کارشون زشت و قبیح هست ! واقعاً دارن خواسته یا ناخواسته بی حرمتی می کنن ! منم نمی تونم بیام چون مسعود کارش زیاده چیزی هم تا دفاعیه ش نمونده باید کمکش کنم. در ضمن پنجشنبه دوباره باید بریم نیشابور و این مهمونی توی برنامه من گنجونده نمیشه !

خلاصه هر چی سبک سنگین کردیم دیدیم فایده نداره و مجبوریم فردا صبح بریم حیدریه !

مسعود هوس پیتزا کرده بود و از ظهر می گفت : برم مواد پیتزا رو بگیرم پیتزا درست کنی ؟

سر ِ شب دیدم مثل اینکه خیلی هوس داره گفتم پاشو بریم مواد پیتزا بگیریمتبسم

اینم پیتزا سر آشپز ملیحه جون شوخی:

نکات سر آشپز باشی :

1- همیشه از قارچ تازه و سفید و ترد استفاده کن . قارچ تازه خیلی توی رنگ و طعم پیتزا موثر هست .

2- اگر گوشتی داری که از طعم و عطرش رضایت نداری اون رو با ادویه تفت بده (مخصوصاً دارچین و فلفل سیاه) یا حتی قبل از اینکه گوشت رو توی ماهیتابه بریزی ادویه رو با پیاز ها یه تفت کوتاه بده. 
اما اگر از طعم و عطر گوشتی که می خوای استفاده کنی راضی هستی . موقع تفت دادن گوشت جز نمک و پیاز سرخ کرده ای که از قبل توی ماهیتابه داشتی بهش چیزی اضافه نکن تا کاملاً گوشتت سرخ بشه و بعد در آخر ِ آخر قدری ادویه از هر نوعی که دوست داری به اون اضافه کن . یادت باشه وقتی می خوای در مرحله آخر ادویه رو اضافه کنی مقدار کمتری از اون لازم داری تا وقتی که ادویه توی مرحله اول به گوشت اضافه میشه .

 




تاریخ : چهارشنبه 91/6/15 | 12:4 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

حوصله ندارم ... 

چرا؟
چون:
همیشه وقتی توی اوج نظم هستی و همه برنامه ها اونطوری پیش میره که می خوای ، یهو یه اتفاقی میفته که داغونت می کنه ! اونم کِی ؟ وقتی دقیقاً به قسمت مهم و فشرده برنامه هات رسیدی و اینقدر این قسمت حساس هست که نمی تونی زیاد بهش انعطاف بدی .
الان یکی از اون همیشه هاست که هر چی خوشی توی هفته ای که گذشت داشتم مرگم شد! به خاطر همین میگم حوصله ندارم .
من قادر به گفتن "نه" هستم و هیچ وقت بدون حساب و کتاب "نه" نمیگم . اما همیشه پشت سرش عذاب وجدان دارم ، سرم درد میگیره ، حالم خوب نیست و تا مدتها با خودم در جنگم ...
بازم الان یکی از همون موقع هاست که مجبور شدم "نه" بگم اونم به کسی که خیلی دوسش دارم و به گردنم حق بزرگی داره.
شما خودتون حال و روز این لحظه منو سبک سنگین کنید ...

به طور خلاصه هفته ای که گذشت هفته خوب و قشنگی برام بود و بعضی چیزایی که دلم می خواست تجربه کنم به دست آوردم . تمام هفته رو خوش گذروندم و فقط چند ساعتی از روز خونه بودم که بیشتر برای خواب یا کارهای شخصی بود.

عمه فاطمه و دختراش اومده بودن مشهد و هر چقدر تونستیم سعی کردیم خوش بگذرونیم . شب اول اسماء یه ماکارونی خیلی خوشمزه و پر ملات درست کرد رفتیم پارک ملت (سایت بانوان - من و اسماء و نسرین و عمه فاطمه و مهتاب و مهناز) به من یکی که خیلی خیلی خوش گذشت . بعد از اینکه عمه و بچه ها رو رسوندم، حدود 11 شب برگشتم خونه .
روز دوم رفتیم بازار مولوی و کلی خرت و پرت خریدیم و شلوغ بازی در آوردیم . بعد هم رفتیم خونه اسماء اینا نهار خوردیم خواب عصرونه زدیم . شب هم street dance 1 رو با هم تماشا کردیم شام خوردیم و من باز هم همون حدود ساعت 11 برگشتم خونه .
شب سوم که دیشب باشه همون جمع رفتیم خونه زن دایی کلی با هم حرف زدیم خندیدیم و شام خوردیم و من علی رغم اصرار زیاد زن دایی و عمه برای موندن، ساعت 1 بامداد برگشتم خونه!

عاشقشم ؛ عاشق ِ رانندگی توی شب ، اونم آخر ِ شب وقتی خیابون ها تقریباً خلوت و هوا خنک میشه ، در حالی که یه ترانه یا یه آهنگ آروم و لایت با صدای بلند پخش میشه و شیشه های ماشین بازه ... چنان آرامشی به من میده که اندازه نداره . مخصوصاً وقتی از کنار باغ ملک آباد عبور می کنم و هوای شرجی و بوی درخت و گیاه به مشامم میرسه... توی این چند روز این شیرین ترین تجربه من بود .

پ.ن1:

این هفته فقط یه بار آشپزی کردم 

اینم آخرین برش ، معرفی می کنم Chicken cake :


 




تاریخ : پنج شنبه 91/6/9 | 2:40 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

 

ساعت 5PM یکشنبه ؛

حال و روز این ساعت من : عصبانی نیستم ، افسرده و غمگین نیستم ، دردی هم ندارم . فقط کمی بی حوصله بودم که رفع شد .

داداشی ظهر خونه نیومد مامان و بابا هم که مثل همیشه نیستن . من تنهایی واسه خودم بودم. وقتی تنهام اصلاً آشپزی نمی کنم!

ساعت 4 شد و احساس گرسنگی اومد سراغم . اما حس ایستادن توی آشپزخونه و آشپزی نبود .

یه مولتی ویتامین از نوع مینرال با نصف لیوان آب و یک عدد موز میل فرمودیم . بعد هم ماهیتابه گذاشتم روی گاز اندکی از روغن دست ساز مامی جون ریختم بعد هم 7 عدد تخم بلدرچین که حاصل دست رنج بلدرچین های مامی بود نیمرو کردم توی ماهیتابه و قدری هم نمک اضافه کردم . یک قرص نان خونگی که باز هم مامی درست کرده بود توی فر گرم کردم و بهله ... نشستم خوردم جاتون خالی...

الان می خوام بدونم دقیقاً چندتا سوال براتون پیش اومده ؟!

خوب بذارید یه چیزی بگم تا به 90 درصد اون علامت سوال ها جواب داده باشم :

مامی مدتی هست که رفته به جنگ با مواد غذایی افتضاحی که توی بازار یافت میشه و همینطور تغذیه داغونی که به بهای مدرن شدن و تولید بیشتر و سریعتر توی ایران توسعه پیدا کرده.

مامی تا جایی که می تونه سعی می کنه یه چیزایی رو تصحیح کنه . مثلاً همین قرص نان ، می دونید که نان هایی که از بازار می خریم به مرحله تخمیر نمی رسند و از جوش شیرین برای پختشون استفاده میشه که شدیداً مخرب هست جونم براتون بگه که یکی از آثار جوش شیرین کوتاهی قد در نسل ها و پوکی استخوان هست . علاوه بر اون از آرد سفید استفاده میشه که ویتامین B پایینی داره و موجب چاقی مخصوصاً چاقی های موضعی میشه و به خاطر خالی بودن از سبوس یبوست رو هم تشدید می کنه . ولی این نانی که مامی درست می کنه از یک سوم آرد جو با سبوس بالا و دو سوم آرد گندم مرغوب درست شده به علاوه مقداری سبزی و سیاه دانه که سیستم ایمنی بدن رو تقویت می کنه (گاهی مغز گردو یا پیاز هم میریزه که من عاشق گردو توی نون هستم). خمیر این نان کاملاً مراحل تخمیر رو طی کرده و یک نان واقعی هست و بوی خیلی خوبی داره. مامان اینو توی فر با حرارت غیر مستقیم پخته که یعنی ارزش غذایی خودش رو بر اثر حرارت مستقیم از دست نداده .

شاید باورتون نشه ولی کلی راه حل امتحان کردم برای درمان ریزش موهام بعضی هاشون یه اثراتی داشتن ولی باعث قطع ریزش نشدن از وقتی از این نان هایی که مامی گاهی می پزه می خورم ریزش موهام قطع شده و شادابی خاصی توی پوست و موهام می بینم.

اما روغن ؛ تا حالا دقت کردید بعد از اینکه یه چیزی روی گاز سرخ می کنید باید روغنی که به اطراف پاشیده شده رو با چه زحمتی پاک کنید؟! یا اگه بذارید برای چند روز دیگه، روغن یه حالت خیلی سخت به خودش میگیره و به قول من آدامسی شکل میشه. خوب به نظرتون این طبیعی هست ؟!

اگه اشتباه نکنم مامان چربی گوشت رو باز می کنه و به شکل مایع در میاره بعد اونو توی ظرف های شیشه ای توی یخچال نگهداری می کنه و واقعا خوشمزه هست . البته فکر می کنم از یه میوه برای باز کردن روغن استفاده می کنه که اون طعم بد چربی حیوانی رو از بین می بره . بازم اطلاعاتم در این مورد کامل نیست ولی فکر می کنم همین باشه . این روغن کاملاً طبیعی هست و ویتامینهای محلول در چربی رو هم داره . اگه به اندازه بخورید و برنامه ورزشی داشته باشید می تونید مطمئن باشید هیچ اتفاق بدی برای چربی و کلسترل خون و همینطور عروق نمیفته .

اما بلدرچین و تخمش ؛ مامی 2 دونه بلدرچین ماده توی خونه داره که مواد غذایی اضافی خونه رو میده به اونا بخورن و اونا هم روزی 2 تا تخم میذارن (1+1=2). می دونید که تخم بلدرچین سرشار از ویتامین هست و به اون لقب بمب ویتامین رو دادند و کلسترول فوق العاده پایینی داره. طعمش هم که حتماً خودتون چشیدید.

خلاصه من عاشق این کارای مامان هستم . از خوردن این مواد سالم لذت می برم .

تازه الان اگه مامی بود مثل من توی ماهیتابه تفلون این نیمرو ها رو درست نمی کرد! چون تفلون موادی رو ناخواسته به غذا وارد می کنه که سرطان زاست (ما هم که مستعد سرطان!)




تاریخ : یکشنبه 91/6/5 | 5:47 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ