سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو ماه و 14 روز تا پایان طرح ... و پنج ماه و 14 روز تا خداحافظی با بیمارستان نهم دی ... و سه ماه و 10 روز تا آزمون کارشناسی ارشد وزارت بهداشت ...

کلافه ام

مدام دارم دور خودم می چرخم

زمان جلو میره و من هیچ کاری نمی کنم




تاریخ : یکشنبه 93/11/19 | 8:16 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

من پرستارم

میدانی؟؟ تمامی آخر هفته ها که تو به گردش و میهمانی میروی، من n بار شیفتم.

بارها لحظه تحویل سال نو را

بارها مسافرت با خانواده را

بارها دوری از خانواده در شرایط بیماری و جراحی آنها را

بارها دیدن لحظات شادی و غم عزیزانم را

از دست داده ام...

من پرستارم

پرستار تو، پرستار او

اما گاهی پرستار کودک خود نبوده ام و طفل بیمارم را در خانه رها کرده ام به اجبار...

چون باید از یک ماه قبل بیماری فرزندم را حدس میزدم، تا بتوانم کنارش باشم!!!

من پرستارم

من اگر نباشم، بیمار در اثر عدم مراقبت میمیرد

ظاهرا من کلید گمشده ی چرخه ی درمانم که به هیچ قفلی نمیخورد!

آنقدر مرا در ابراز وجود سرکوب کرده اند

که حتی انگیزه ای برای به روز کردن سوادم ندارم.

سوادی که یک روز سرلوحه خدمتگزاریم میدانستم.

 

اینجا کسانی فرمانروایی میکنند که فریاد میزنند ما رئیسیم و تو حتی گاهی مجری هم نیستی!

حقوق و درآمدم مطابق زحماتم نیست...

اضافه کاری ام زیاد

درآمدم کم

انگیزه ام کمتر و کمتر

 

تنها پاسخی که میشنوم این است

"اجرت با خدا"

عوضش در آن دنیا خوشبختی!

 

من پرستارم..

 




تاریخ : شنبه 93/11/4 | 1:24 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

3 شیفت متوالی داشتم عصر-صبح-شب که توی هر شیفت حداقل یک کد 99 ( اعلام یا فراخوانی عملیات احیا) هم نصیبم شد . ولی دیشب دیگه کولاک کردم ! دوتا CPR (احیا قلبی ریوی) و دوتا اکسپایر (بیمار به عملیات احیا جواب نداد و به دیار باقی شتافت) ...

خیلی شیفت های فشرده و پرکار و سختی بود اما من این مواقع شاید از نظر جسمی خسته بشم اما از نظر روحی خسته نمیشم و گاهی حتی احساس سبکی و رضایت دارم چون مفید بودن خودم رو احساس می کنم .

بعد از این 3 شیفت سخت 3 تا اتفاق خوب توی کمتر از 1ساعت برام افتاد که واقعا خستگی از تنم رفت . اول اینکه از حوزه ریاست معاونت بهداشت تماس گرفتن و گفتن دکتر خطیبی با تمام امتیازهای آموزشیت موافقت کرده ، دوم اینکه تا رسیدم خونه بسته پستی که منتظرش بودم رسید ، سوم هم خبر نامزدی مهدیه و دیدن عکساش و نشونش و ... بود

چند روزه یه رژیم غذایی جدید شروع کردم . اشتباه نکنید رژیم لاغری نیستچشمک . یک رژیم پر از پروتئین ، شیر ، میوه ، ویتامین و مینرال هست . تصمیم دارم از ماه دیگه دوباره ورزش رو شروع کنم ولی اصلا دلم نمی خواد مثل دفعه گذشته پوست و استخون بشم ! می خوام ورزش کنم اما وزنم همین که هست ثابت بمونه . به عبارتی یک رژیم سلامتی هست.

اینم سفارش پستی من که امروز رسید ، خیلی خوش ساخته ، خوشم اومد 

پ.ن : فعلاً توی فاز افسردگی بعد از 2تا اکسپایر هستم و دیگه کم کم دارم یاد میگیرم چطور با این افسردگی ها کنار بیام . این اسمش عادت نیست از آوردن واژه عادت کنار مرگ خوشم نمیاد. مرگ هیچ وقت عادت نمیشه.




تاریخ : شنبه 93/10/20 | 11:15 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

بالاخره تموم شد !

غیرحضوری درس خوندن خیلی سخته !

این سه تا درس (قانون کار ، بهداشت و ایمنی کار و کارآفرینی ) رو مجبور بودم غیر حضوری بردارم و مخصوصاً سر کارآفرینی خیلی بهم فشار اومد چون علاوه بر اینکه کلاس و معلمی در کار نبود وقتم هم خیلی کم بود و از همه بدتر کتابش گیرم نمیومد و توی سایت آموزش پرورش دو مدل کتاب برای کارآفرینی معرفی شده بود و من کاملا گیج شده بودم و در نهایت کتاب اشتباهی رو خوندم ! ...

اصلا دلم نمی خواد در موردش صحبت کنم . همین که تموم شد خوشحالم .

دیپلم کامپیوتر جزء آرزوهای نوجوانی من بود که بالاخره بهش رسیدم حالا باید برم سراغ بقیه آرزوهام ...

کاش دفترخاطرات دوران نوجوانیم رو نمی سوزوندم . دلم می خواست همه آرزوهام رو از بچگی تا الان نگه داشته بودم که الان می دونستم به کدوم آرزوها رسیدم و کدوم آرزوها هنوز آرزو هست .

چندتایی از اون قدیما یادمه چندتایی هم الان بهش اضافه شده . خلاصه که می خوام تا وقتی جوون هستم و سرحال، به همه ی همه ش برسم .

زندگی خیلی خیلی خیلی کوتاهتر از چیزی هست که بشه فکر کرد ...

از لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید .

تا خبرهای بعدی فعلا بای بایخدانگهدار




تاریخ : شنبه 93/10/13 | 7:34 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

حدود 3 ماه هست که منتقل ccu شدم . محیط و کارش رو دوست دارم و چیزی که از همه بیشتر منو راضی نگه میداره همکارهای خوبی هست که اینجا دارم . خوب و بد همه جا هست اما در مجموع ccu خیلی خیلی بهتر از بخشی هست که قبلاً کار می کردم .

چهار ماه به پایان طرحم مونده . همیشه برای تموم شدن طرح روزشماری می کردم اما چند روزی هست که حس عجیبی دارم ! از طرفی برنامه ها و هدف هایی دارم که نیاز به اوقات فراغت بیشتری داره و با تموم شدن طرحم این فرصت فراهم میشه تا به برنامه هام برسم و از طرف دیگه نمی تونم به این فکر کنم که باید محیط کارم رو ترک کنم و خونه نشین بشم می ترسم از اینکه نتونم دوباره به اونجا برگردم . نمی دونم وابسته شدم یا دلبسته ! 

دی ماه سه تا آزمون تئوری دارم (بهداشت و ایمنی کار ، قانون کار و کارآفرینی) سه تا درس عمومی هست که اگه پشت سر بذارمشون دیپلم تصویرسازی کامپیوتر رو می گیرم . خیلی دلم می خواد نمره هایی که از این 3 درس میگیرم بالای 19 باشه اما با کار خونه و کار بیرون زمان زیادی برای مطالعه نمی مونه...

برنامه های خیلی زیادی دارم که مدام فکرم رو درگیر می کنه . به محض اینکه یه مقدار افکارمو جمع و جور کنم و کارم سبکتر بشه دوباره میام و می نویسم .

التماس دعای خیلی خیلی زیاد...




تاریخ : چهارشنبه 93/9/26 | 4:12 عصر | نویسنده : Nurse | نظر




تاریخ : دوشنبه 93/8/5 | 10:7 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

وقتی بابا نیست انگاری یه کارایی به وظایف من اضافه میشه ...




تاریخ : جمعه 93/7/18 | 7:41 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

پرستار!

شاید باید پُرستاره خونده بشه...

غول سفید یا آبی یا سورمه ای پوشی که بچه ها ازش می ترسن...

بزرگا مثل یه قصاب بهش نگاه می کنن...

پرستار که باشی شاید خیلی ها ندونن، چقدر پشت در اتاق احیای بیمارستان گریه کردی... چقدر با خندیدن های بچه های مریض خندیدی، چقدر دل بستی و توکل کردی... چقدر قرآن شب احیا بالاسر مریضات گرفتی... چقدر وقتی 40 تا مریض داری و نتونستی به یکی شون اونجوری که باید برسی ، تیکه ها و حرفاشونو به جون خریدی و فقط اخم کردی!

چقدر زندگی نکردی...

چقدر وقتایی که دانشجو بودی، اجازه ی نشستن نداشتی...

چقدر شبا از پا درد خوابت نبرده...

پرستار که باشی می فهمی خدا چقدر مشهوده، چقدر معجزه سر وقته! و چقدر مرگــــ نزدیــک...

پرستار که باشی تمام وجودت میشه توکل !!! و رو همیشه پر از حضور خدا می بینی...

پرستار که باشی شاید خیلی ها ندونن و نفهمن زندگی و سختی شغل ات رو... و تو همیشه میدونی که باید به لباس و کارت عشق بورزی.. و دوست داشته باشی شغلی رو که تماما رضای خــداست... 

پ.ن :

احتمالاً از مهر ماه منتقل میشم به CCU

حقیقت اینه که نمی دونم خوشحالم یا ناراحت




تاریخ : دوشنبه 93/6/24 | 12:29 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

پروفسور جان فوربز نش ، فقط نابغه ریاضیات نبود ...




تاریخ : شنبه 93/6/22 | 8:36 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

یک شب دو نفره بدون مناسبت با کشک بادمجون و کیک ملیحه پز

پ.ن :

دیشب جواب کنکور هم اومد . مهتاب ما هم یه رشته خوب توی یه دانشگاه خوب قبول شد آفرین اما نمی دونم چرا خوشحال نبوددلم شکست




تاریخ : سه شنبه 93/6/18 | 8:20 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ