سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سَرَم درد می کنه و یک ریز دارم می خورم ...

یک حروم زاده اومده توی خونمون، قفل صندوق عقب ماشین ها (توی پارکینگ خونه) رو شکسته و هر چی خوشش اومده برداشته ! نمی دونم چطوری این کارو کرده که هیچ کدوم از دزدگیر ها فعال نشدن !

درب صندوق عقب ماشین من ِ بدبخت رو هم ضربه زده و قفلش رو شکسته و 2 جفت کفش نُو که یک بار بیشتر نپوشیده بودم رو هم برداشته ! کفش خاکستری ِ به دَرَ ک ، کفش قهوه ای ِ چَرم بود و کُلی قیمت داشت ! چقدر هم دوست داشتنی بود گریه‌آور

الهی خیر نبینی .

به قول بچه ها الهی توی شکمت کِرم بشه .




تاریخ : شنبه 91/8/27 | 6:4 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

ابن روزها به جای چای صبح ، (ناشتا) آب جوشیده می خورم با عسل ...

شنیدم برای سلامتی و حافظه و همینطور سلامت پوست خیلی خوبه .




تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 9:12 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

گاهی اینقدر بهت میگن خوشگلی که باورت میشه !

2pm: رفتم آرایشگاه موهامو مرتب کردم . خیلی توی روحیه م اثر داشت . بعد از ظهر هم نوبت دکتر دارم .

21pm : گاهی اوقات خیلی ناخودآگاه با افراد جدیدی آشنا میشی که انرژی مثبتی دارند و ازشون لذت میبری .
این روزها زیاد وقت ندارم یک فرصت کوچیک که گیرم میاد سعی می کنم تمام کارهای عقب مونده رو انجام بدم و نهایت استفاده رو از اون فرصت ببرم .
مثلاً همین امروز ، ماه ها بود که از آخرین نوبتی که برای مرتب کردن موهام به آرایشگاه رفته بودم می گذشت. آرایشگر همیشگی خودم مدتی قبل عمل جراحی داشته و هنوز نمی تونست به کار و شغلش برگرده . منم بعد از کلی پرس و جو بالاخره آدرس یه آرایشگر خوب رو از درسا جون گرفتم . آرایشگر یه خانم خیلی جوون بود که تقریباً حدود سن خودمو داشت خیلی خوش برخورد و توی کارش خبره بود . سالن آرایش تمیز ، خوشکل و مجهزی داشت و من واقعاً از خودش و کارش خوشم اومد .
کار عقب مونده دومم این بود که باید برای یک مشاوره پوست و مو به دکتر متخصص همیشگی خودم آقای دکتر مستوفی مراجعه می کردم که متأسفانه یا خوشبختانه ایشون ایران تشریف نداشتن ! اما یک متخصص تازه کار ، جوون و با استعداد رو به عنوان جانشین خودشون گذاشته بودن که پاسخگو بیمارهاشون باشه . از این خانم دکتر سارا هاشم زاده خیلی خوشم اومد و از طرفی خیلی خوشحال بودم که دارم از یک خانم دکتر مشاوره میگیرم چون اینطوری چه موقع معاینه و چه موقع شرح حال دادن خیلی راحت تر از همیشه بودم .




تاریخ : دوشنبه 91/8/22 | 2:41 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

حرف زدن تحمل درد رو کمی برات راحت تر می کنه اما دردت رو مداوا نمی کنه ...




تاریخ : یکشنبه 91/8/14 | 3:56 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

مدتی هست که همه رشته م رو توی سرم می کوبن ! همه توی سرم می زنن که چرا پزشکی نخوندی ؟! خدا خیرشون نده ...

هیچکس منو درک نمی کنه . ایران رو دوست دارم اما جای من نیست ...

پ.ن : شماهایی که میاید اینجا چرا فکر می کنید من دلم می خواد پزشکی بخونم ؟! چرا فکر کردید به نظرم پزشکی خیلی آش دهن سوزی هست در صورتی که نیست ؟!

من گفتم اطرافیانم . و اگه دقت کنید گفتم خدا خیرشون نده !

گفتم جای من توی ایران نیست چون برخلاف کشورهای پیشرفته اینجا سیستم پزشک محور هست و پرستار توی جایگاه خودش قرار نداره .

کار اصلی پرستار توی جامعه هست . کار اصلی پرستار آموزش هست . توی ایران پرستاری محدود شده به مراقبت و درمان در صورتی که اصلاً نباید اینطور باشه !

اینجا پرستار رو به دید یک آمپول زن می بینن !

این همه سال درس نخوندیم که کار ما رو فقط توی بالین بیمار ببینید !

توی ایران فقط بیمارستان می سازیم و از شلوغی بیمارستان ها خوشحال میشیم ! افتخار می کنیم به بیمارستان های N تختخوابی که داریم !

مسخره هست ! منتظر می مونیم تا مردم بیمار بشن و خوشحالیم از داشتن N بیمار تا به اصطلاح درمانشون کنیم !

اگر پرستار در جایگاه خودش باشه این همه هزینه سالانه برای درمان نخواهیم داشت !

پزشک های ما کارشون شده علامت درمانی نه درمان اصولی ! و پرستار ها محدود شدن به مراقبت بالینی ، دارو دادن ، تزریق ، پانسمان ، گزارش نویسی ، کنترل و ثبت علایم حیاتی ، سوند گزاری و رگ گیری و ...

آقایون خانوم ها درد من اینه ! نه اینکه چرا پزشکی نخوندم ! دردم اینه که هیچ چیز سر جاش نیست!!!!!!




تاریخ : یکشنبه 91/8/7 | 1:49 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

آزمون ارشد 5 ماه اومد جلو ! فکر می کردم مثل همیشه آزمون بهار باشه نه بهمن ! عمراً اگه من بتونم خودمو برسونم ! 

بیخیال ارشد امسال شدم . شاید از این به بعد فقط برای خودم درس بخونم . یعنی تفریحی ...

فعلاً همین ...

پ.ن : شایعه بود !

خانوم ها و آقایونی که می خوان آزمون ارشد وزارت علوم رو شرکت کنند الان کارت اعتباری آزمون روی سایت هست می تونید خریداری کنید ثبت نام 9 آبان تا 16 آبان ماه و آزمون 18و 19و 20 بهمن ماه هست. البته حواستون باشه مربوط به رشته های علوم پزشکی و پیراپزشکی نمیشه ! اشتباه منو نکنید ها!!!




تاریخ : شنبه 91/8/6 | 3:30 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

این پست رو یادتون میاد ؟ کلیک کن

مادرجان پرکشید ... به همین سادگی ...

پ.ن 1 : حاج بابا الان چه احساسی داره ؟! داره به چی فکر می کنه ؟! دلش چی می خواد ؟!




تاریخ : چهارشنبه 91/8/3 | 8:13 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

دیروز ... امروز ... فردا ...

یادتونه یه زمانی لحظه به لحظه روز و شبم رو اینجا می نوشتم حتی با ساعت و دقیقه ؟! چه روزای خوبی بود و چه لذتی داشت اون خاطره نویسی های ساعتی . دلم می خواد دوباره بنویسم اما شاید ایندفعه فقط مخاطبش خودم باشم (یه سبک جدید در خاطره نویسینکته بین).

فصل 4 The Vampire Diaries هم شروع شده . اون روزها یادتونه که همش می نوشتم دارم اینو نگاه می کنم ؟!

این مدت که vampire نبود fringe نگاه می کردم الانم فصل جدیدش اومده و 2تایی نگاه می کنمپوزخند.

fringe هم خیلی قشنگه .

...

آشپزی کردن یک مرد رو خیلی دوست دارم . از تماشا کردن آشپزی یه مرد که داره برای من آشپزی می کنه بی نهایت لذت می برم . توی سریال fringe از تماشا کردن آشپزی والتر (هرچند برای من نبود) لذت می بردم .

والتر یه دانشمند هست با IQ195 ! به والتر یا باید جسد بدی یا غذا وگرنه حوصله ش سر میره پوزخند . رفتارش عین بچه هاست . تا وقتی خودش نخواد هیچکسی از کارش سر در نمیاره و همیشه دنبال چیزایی میره که به نظر توی اون شرایط نرمال نیست . گاهی اینقدر توی افکارش غرق میشه که متوجه نیست داره افکارش رو بلند بلند به زبون میاره . عاشق محله ی چینی هاست شاید چون هنوز سنتی زندگی می کنند . اون بستنی با چای سرد دوست داره و عاشق شیرین بیان هست . در اوج جدیت می تونه بخنده و شاد باشه و در اوج عصبانیت می تونه شوخ باشه . الهی بگردم ! وقتی دلش میگیره منم بغض می کنم مثل بچه ها ناراحت میشه و میره توی خودش . شخصیتش end نمکه تبسم

بعضی از جملات فیلم که برام قشنگ بود یا منو به فکر فرو برد:

- والتر : یه خونه منظم نشونه ... یه ذهن منظمه (راست میگه من وقتی ذهنم داغونه خونه و اتاقم میشه عین طویله )

- اولیویا دانم : الان زمان محبوب من در طول روزه ، طلوع خورشید وقتی که دنیا پر از امیده ( منم عاشقشم )

- یه قسمت از فیلم : استرید : اما اولیویا چی ؟ خودت دیدی که چقدر سخت بود براش که پیتر رو ترک کنه اما اون رفت و داره سعی می کنه یه راهی پیدا کنه . والتر : منم تلاشم رو کردم . من حتی از خدا هم کمک خواستم . استرید : اما اون چه جوابی داد ؟ هیچی . این بهانه اته ؟ بیخیال . خودت چی کار کردی والتر ؟ خدا به اونایی کمک می کنه که یه حرکتی بکنن . والتر : بن فرانکلین ، اون این حرف رو زد . " خدا به اونایی کمک می کنه که حرکتی کنن " حق با توئه . (ما توی دین و قرآن و احادیثمون داریم ولی این حرف توی این فیلم و اون شرایط خیلی بیشتر به دلم نشست . شاید باید شیوه هامون رو تغییر بدیم )

- کتاب مقدس : زمانی که دنیا به پایان می رسد ، نجات دهنده ای می آید تا رنج ها را پایان دهد و همه سزاواران را به مأمنی امن هدایت می کند (باور نمی کنید که اینم جزء فیلم باشه ؟ )

- و حالا تبدیل به مرگ شده ام ، نابودگر دنیا ها ... نقل قول اوپنهایمر ( خالق بمب اتم ) از ویشنو خدای هندویان در درخشندگی

- الیزابت (مامان پیتر) خطاب به والتر وقتی که می خواست دلداریش بده : تو اشتباه کردی ، انسان بودن یعنی همین  ... (واقعاً ها ... ما انسان ها جایزالخطا هستیم همین که پشیمون میشیم و سعی می کنیم جبران کنیم جای بخشیدن داره . نداره خدا جون ؟)

- والتر : هر جا اراده ای باشه راهی هم هست 

همیشه دلم می خواست از این کارا بکنم . مثل اولیویا ... مثلاً دلم می خواست چیزی رو با ذهنم کنترل کنم .




تاریخ : دوشنبه 91/8/1 | 3:27 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

یه پرستار یا پزشک یا دندانپزشک و هر کسی که در اقدامات بالینی درمان مستقیماً مداخله داره باید تمام افراد جامعه رو مبتلا فرض کنه مگر خلافش ثابت بشه .

ترم های اول که تازه وارد بیمارستان و کار بالینی شده بودیم خیلی از بچه ها به دلیل مهارت و دقت کم، نیدل استیک شدن  . البته بگم نیدل استیک اتفاقی نیست که فقط متوجه یک آدم کم تجربه باشه خیلی از همکارهای پرسابقه و اساتید هم ممکنه این اتفاق براشون بیفته اما بعدش یه سری پروتکل های پیشگری هست که باید حتماً اجرا بشه تا درصد بیماری های قابل سرایت رو به حداقل ممکن برسونن. (فرو رفتن سوزن ، لانست یا امثال این ها در دست و به طور کلی آسیب دیدن با وسایل تیز و آلوده نیدل استیک گفته میشه . برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید ).

خیلی هامون از ترس اینکه استاد دعوامون نکنه یا از روی بی اطلاعی نیدل استیک رو گزارش نکردیم یا اینکه رفتیم توی فاز انکار و از روی ظاهر طرف گفتیم نه بابا این طوریش نبود و HIV نداشت و ...

خلاصه حالا که درسمون تموم شده و چند سال از اون بی دقتی ها گذشته به خودمون اومدیم که نکنه ...؟!

امروز 5 نفری رفتیم آزمایش اورژانس HIV دادیم (موقع ورود به دانشگاه به خاطر رشته ای که انتخاب کرده بودیم موظف شدیم واکسن هپاتیت رو بزنیم و از اون جهت خیلی نگران نبودیم).

توی مرکز بهداشت مسخره بازی در میاوردیم . اَدای آدمای مضطرب و مریض رو در می  آوردیم و ... که یهو مشاور مرکز خیلی جدی برگشت بهمون گفت اگه Positive بشید چیکار می کنید؟! یه نگاه من به فرشته انداختم یه نگاه فرشته به من ... فرشته گفت ملیحه واقعاً باید چیکار کنیم ؟! انگار یه کمی مسئله جدی شد ولی بازم از شوخی ها و مسخره بازی هامون دست برنداشتیم .

خلاصه رفتیم آزمایش رو دادیم و 15 دقیقه بعد جواب آزمایشاتمون که Negative بود رو گرفتیم .

مثل همیشه خداجون شکرت ...




تاریخ : یکشنبه 91/7/23 | 12:14 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

جمعه 14 مهر ماه جشن فارغ التحصیلی ما برگزار شد .

هیچ چیزش برام قشنگ نبود جز حضور مسعود با دست گل قشنگش و حضور سرکار خانم زعفری که گل سرسبد هست توی بهترین و دلسوزترین اساتیدی که تا حالا داشتم.

خانم گیتی زعفری اگر روزی گذرتون به اینجا افتاد بدونید که عاشقانه دوستتون دارم و هیچ وقت محبتتون رو فراموش نمی کنم . هر چی از اخلاق حرفه پرستاری می دونم و هرچیزی که از وجدان سرم میشه مدیون شما هستم .  الهی هرجا هستید همیشه خوشبخت ، خوشحال ، سالم و سربلند باشید.

این یکی از عکس های گروهی ورودی ما ، که چون احساس کردم شاید صاحبانش از عمومی شدن عکسشون راضی نباشند خیلی کوچیکش کردم (شاید بعداً عکس ها رو خصوصی گذاشتم)

اینم دسته گلی که مسعود جون برام آورده بود . ( البته اگه می بینید یه کمی بعضی قسمت هاش به هم ریخته به خاطر این هست که شب دیر وقت رسیدیم خونه و من شدیداً خسته بودم همینطوری دسته گل رو گذاشتم روی اُپن آشپزخونه و بهش نرسیدم)




تاریخ : یکشنبه 91/7/16 | 8:25 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ