این روزا کتابهام رو بیشتر از اینترنت و لبتابم دوست دارم
من زاده "بهمنم" ...
اگر مرا میخواهی باید با "غــــرورم" بخواهی ...
اگر مرا میخواهی باید با " پیچیـــدگی ام" بخواهی...
اگر مرا میخواهی باید با صراحتــــم " بخواهی ......
من با بقیه متفاوتــــم ...
اگر میخواهی مثل بقیه باشم برو دنبال همان "بقیـــه" ...
آنکه درون من خفته است، "عشـــق" است ... عشقی که منتظر است دست از پا خطا کنی تا تلـــخ ترین تلـــخ ها را به تو بچشاند ...
پس اگر نمیتوانی "خــــاص" بودنم را تحمل کنی به من نزدیک نشو که هم دورت میکنم هم "درو" ات ... !!!
(بهمن ماهی های فیس بوک)
امسال همسری نتونست شب تولدم پیشم باشه به خاطر همین تبریکاتش با 6روز تأخیر رسید!
البته صبح روز تولدم ، ساعت 6 صبح ، با پیامک ، تبریکش رو رسوند ولی خوب یه سری اتفاقات قبلش افتاد و منم یه سری اخلاقیاتی دارم که ...
امسال تنها چیزی که دلم می خواست شب تولدم داشته باشم حضور مسعود بود .
میگه مشکل داشته و نمیشده و ...
باشه قبول ...
دیگه اصلا برام مهم نیست که چیزی که دلم می خواست نشد ...
اینم اوج سلیقه همسری که برام دوست داشتنی بود ... (نتونستم زودتر بیام عکس بذارم)
و اما باز هم "Paris" ...
فکر می کنم فقط شیخ حافظ از علاقه من به پاریس بی خبر باشه!
کادو امیر (داداش) و نسرین (دختر عمه و زن داداش) برای شب تولد من...
3D puzzle Eiffel tower
دیشب بعد از شام، 3تایی (من و امیر و نسرین) درستش کردیم
شب خوبی بود ... میسی (merci) نسرین جون...
یه روز میرسه که از این برج بالا میرم و همه ی پاریس رو از اون بالا تماشا می کنم
آدم شب تولدش انتظار خیلی چیزا رو داره اما بعضی ها از بعضی دیگه براش مهمتر میشه .
امسال برای این شب و روز فقط دلم یه چیز می خواست یه چیز خیلی کوچیک ...
نمی خوام قضاوت کنم و خاطره بد بسازم .
بی خیال ...
دیگه برام مهم نیست .
یعنی شاید اگه اتفاق هم بیفته دیگه اونقدر ارزش نداشته باشه .
ترجیح میدم به خاطرات خوبی فکر کنم که توی سال بیست و سوم زندگیم افتاد.
از همه کسانی که تولدم یادشون بود و بهم تبریک گفتن متشکرم ...
23 سالگی مبارک
این روزها به چیزی دل نمی بندم ، فقط دل می کَنَم ...
کم کم از هر چیزی که توی این خونه و این شهر دارم و تمام چیزهای دوست داشتنی که جداشدن ازشون برام سخت بوده و هست ، دل می کَنَم ...
به این معنی نیست که فراموش کنم وطنم کجاست می دونم خیلی زود دوباره برمی گردم .
راستی ...
قبل از مرگ هم به ما فرصتی برای دل کندن داده میشه ؟!
کاش خدا این فرصت رو بهم بده ...
این روزها بازیگر خوبی شدم ...
این روزها ماسک لبخند زیاد به کارم میاد ...
اتاق ِ سرد ...
تن ِ خسته ...
دل ِ شکسته ...
چرا اینقدر من آدم ساده ای هستم ؟!
اَه !
حالم به هم می خوره از آدمهای اطرافم !
دیگه دلم نمی خواد به هیچکس خوبی کنم . دیگه دلم نمی خواد برای کسی کاری بکنم ... هیچکس ...
همه ی آدمهایی که بهتون قولی دادم یا خوبی در حقتون کردم بدونید : پشیمونم ...
آخرش بود و دیگه تکرار نمیشه ...
همین ...
تو رو خدا دعا کنید خانوم "ت" با درخواستم موافقت کنه...
حاضرم به خاطر موافقتش نذر کنم حتی!
این روزها فقط می خوام تموم بشه همین
بعد نوشت : نشد تُف به ذاتش!
اینم تکلیف آخرین جوون های دم ِ بخت خونواده ...
بعد از 48م و شهادت ، یعنی یکشنبه 24 دی ماه قراره امیر (داداشم) و نسرین (دختر عمه م) به عقد هم در بیان و رسماً زن و شوهر اعلام بشند.
اینم کادو ها و نشون عروس خانوم که توسط خواهر با سلیقه آقا داماد (!) که اینجانب باشم جلو جلو آماده و بسته بندی شده است .(جعبه ها رو خودم درست کردم ها ! گفته باشم
)
انگشتر جواهر (نشون)
کفش و چادر
پانل و ساتن ( اینجا رسم هست که همراه با کفش و چادر و نشونی که معمولا طلا و جواهر هست ، یک پارچه با ارزش هم میذارند)
اینم دورنمای هنر ِ من
نکته 1 : عکس ها فیلتر خوردن به خاطر همین یه مقدار رنگهاشون تغییر کرده . تمام خرید ها (کیف و کفش و پانل و ...) از طیف رنگ سورمه ای هستن . چادر سفید نقره کوب هست و توش یه سایه های کم حال از گلهای آبی و سورمه ای داره.
نکته 2 : اون کیف که بسته بندی نشده جزء هدایای شب نامزدی یا بله برون و ... نیست . مامان دوست داشت وقتی نسرین رو می بریم اصلاح یه هدیه هم بهش بده که من پیشنهاد کیف چرم (برند white buffalo) دادم مامان هم قبول کرد و خریدیم . قراره توی یک ساک هدیه قرار بگیره و با شاخه گل رز سرخ تقدیمش بشه
پ.ن1: خدایی هنر دست من جای تحسین نداره؟!
پ.ن2: هدایا رو دادم مامان جمع کنه . کلی هم سفارش کردم که فلان نشه و خراب نشه و ...حالا دیگه نمی دونم چی سرشون میاد ولی همه شاهد باشید که قبل از تحویل اینطوری سالم و قشنگ بود !
پ.ن3: خیلی خیلی خسته م!
.: Weblog Themes By Pichak :.