سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتاق ِ سرد ...

تن ِ خسته ...

دل ِ شکسته ...

 

 




تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 1:12 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

چرا اینقدر من آدم ساده ای هستم ؟!

اَه !

حالم به هم می خوره از آدمهای اطرافم !

دیگه دلم نمی خواد به هیچکس خوبی کنم . دیگه دلم نمی خواد برای کسی کاری بکنم ... هیچکس ...

همه ی آدمهایی که بهتون قولی دادم یا خوبی در حقتون کردم بدونید : پشیمونم ...

آخرش بود و دیگه تکرار نمیشه ...

همین ...




تاریخ : سه شنبه 91/10/19 | 6:1 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

تو رو خدا دعا کنید خانوم "ت" با درخواستم موافقت کنه...

حاضرم به خاطر موافقتش نذر کنم حتی!

این روزها فقط می خوام تموم بشه همین

بعد نوشت : نشد گریه‌آور تُف به ذاتش!




تاریخ : یکشنبه 91/10/17 | 8:18 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

اینم تکلیف آخرین جوون های دم ِ بخت خونواده ...

بعد از 48م و شهادت ، یعنی یکشنبه 24 دی ماه قراره امیر (داداشم) و نسرین (دختر عمه م) به عقد هم در بیان و رسماً زن و شوهر اعلام بشند.

اینم کادو ها و نشون عروس خانوم که توسط خواهر با سلیقه آقا داماد (!) که اینجانب باشم جلو جلو آماده و بسته بندی شده است .پوزخند(جعبه ها رو خودم درست کردم ها ! گفته باشمپوزخند)

انگشتر جواهر (نشون)

کفش و چادر

پانل و ساتن ( اینجا رسم هست که همراه با کفش و چادر و نشونی که معمولا طلا و جواهر هست ، یک پارچه با ارزش هم میذارند)

اینم دورنمای هنر ِ من شوخی

نکته 1 : عکس ها فیلتر خوردن به خاطر همین یه مقدار رنگهاشون تغییر کرده . تمام خرید ها (کیف و کفش و پانل و ...) از طیف رنگ سورمه ای هستن . چادر سفید نقره کوب هست و توش یه سایه های کم حال از گلهای آبی و سورمه ای داره.

نکته 2 : اون کیف که بسته بندی نشده جزء هدایای شب نامزدی یا بله برون و ... نیست . مامان دوست داشت وقتی نسرین رو می بریم اصلاح یه هدیه هم بهش بده که من پیشنهاد کیف چرم (برند white buffalo) دادم مامان هم قبول کرد و خریدیم . قراره توی یک ساک هدیه قرار بگیره و با شاخه گل رز سرخ تقدیمش بشه

پ.ن1: خدایی هنر دست من جای تحسین نداره؟!

پ.ن2: هدایا رو دادم مامان جمع کنه . کلی هم سفارش کردم که فلان نشه و خراب نشه و ...حالا دیگه نمی دونم چی سرشون میاد ولی همه شاهد باشید که قبل از تحویل اینطوری سالم و قشنگ بود !

پ.ن3: خیلی خیلی خسته م!




تاریخ : جمعه 91/10/15 | 3:6 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

عاشق نقش آلیس در فیلم twilight هستم




تاریخ : یکشنبه 91/10/10 | 5:56 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

گاهی آدم دلش می خواد خودش رو فحش بده . به خاطر همه "نه" هایی که نباید می گفت و گفت و به خاطر همه ی "نه" هایی که باید می گفت و نگفت . دلش می خواد داد بزنه بگه غـلـــــــط کردم . 

و گاهی هم حالش از خودش به هم می خوره ...

سیر میشه ... حتی از همه خوبی هاش ...

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر تمام لحظه هایی که سازش کردم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر تمام لحظه هایی که دیگران رو بر خودم ترجیح دادم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر همه چیزهایی که حقم بود اما گذشتم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر این همه خوش بینی.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر همه چیزایی که می تونستم داشته باشم اما بخشیدم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر چشم بستن به روی این همه ظلمی که در حقم شده و میشه.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر اینکه به جای نفرین بخشیدم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر اینکه همه آدم ها رو خوب و پاک و دوست داشتنی می دونم مگر خلافش ثابت بشه.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر اینکه همیشه خجالت کشیدم از خدا چیزی رو فقط برای خودم بخوام.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر این همه وقت که با جون دل برای دیگران گذاشتم اما همیشه از همون آدمها منت دیدم!

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر این همه نمک نشناسی که دیدم و باز هم براشون کوتاهی نکردم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر اینکه بار همه ی مسئولیت ها رو یک تنه به دوش می گیرم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر اینکه هر وقت مجبور شدم از کسی چیزی بخوام شکستم و خورد شدم.

حالم از خودم به هم می خوره به خاطر ...

می دونی چرا ؟ چون توی این دنیای مسخره و لعنتی هر عملی عکس العملی داره جز خوبی !!!

تُف به ذاتت دنیا

ادامه مطلب...


تاریخ : جمعه 91/10/8 | 10:59 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

دیدنش گوشه ای از آرزوهای من است ...




تاریخ : سه شنبه 91/10/5 | 12:7 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

مدتی بود هوس سِت کرم و قهوه ای داشتم اما چون خیلی ولخرج شده بودم گفتم در ازای عمل به یک قول بخرمش و این شد که بعد از 6 ماه قولی که به خودم داده بودم رو عملی کردم و این سِت ( کیف ، کفش ، روسری ، مانتو و شلوار ) که توی عکس بالا هست رو خریدم . شاید کمی عکسش کم کیفیت باشه چون عکسامو معمولاً داداشی میگیره و edit می کنه ایندفعه خودم این کارو کردم.

 

پ.ن :

این دزده دست از سر ما بر نمیداره !
آخه بعضی کاراش هم مسخره ست ! مثلاً الان همسایه اومده میگه درب ماشینش رو باز کردن و یه شیشه ضد یخ برداشتن ! آخه ضد یخ ارزش دزدیدن داره ؟!
پمپ آب چند روز هست کار نمی کنه من مدام به امیر میگم برو نگاه کن ببین اصلاً پمپی وجود داره میگه آره شاید سوخته ! امشب مدیر ساختمون اومده بود واسه یه موضوع دیگه که امیر مجبوراً رفت سراغ پمپ ، وقتی برگشت گفت پمپ ما از برق کشیده شده بود ! میگم امیر شاید باورت نشه ولی من چند روز قبل از کم شدن فشار آب و این اوضاع، کچل (همسایه طبقه پایین) رو دیدم که رفته بود توی اتاقک پمپ ها ...
حالا من هی میگم همه این دردسر ها به خاطر کچل هست هی اینا میگن نه ! آقا من به این مشکوکم تا وقتی هم مطمئن نشم و دزد واقعی دستگیر نشه نمی تونم دلمو از این شک پاک کنم . آخه همه کاراش با این اوضاع می خونه ! اصلاً چرا درست قبل از کم شدن فشار آب من باید کچل رو اونجا ببینم ؟!هان؟!
میگم چقدر هم بدشانسه که هر وقت داره یه کار یواشکی انجام میده من سر و کله م پیدا میشه !پوزخند




تاریخ : یکشنبه 91/10/3 | 7:0 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

باز هم خسته شدم

باز هم بریدم

و باز هم می ترسم

هر دفعه بیشتر از قبل می ترسم

می ترسم که مبادا این آخرین دفعه ای باشد که خسته می شوم

می ترسم سفره را جمع کنم ، کاسه را بشکنم ، آب را بریزم ، چمدان دلتنگی ها و تنهایی هایم را ببندم و دور شوم که ... دیــــگــــر خــــســــتــــه نــــــشـــــوم 




تاریخ : شنبه 91/10/2 | 5:42 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

چهره ات مدام در زندگی ام مرور می شود .

تو را می بینم در مکان جدید ، زمان جدید و جسم جدید ...

انگار نمی خواهی راحتم بگذاری ! صدایت ، لبخندت ، حرکاتت ، حرف زدنت و صورتت که روزی به اشتباه دوست داشتنی بود رهایم نمی کند .

تو کیستی ؟! یا بهتر است بگویم تو چیستی ؟!

بعید می دانم "خوبی" در تو نهفته باشد . شاید تو همان شیطانی ...




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 7:0 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ