5:15am :

تنظیمات گوشی همراهم به هم ریخته بود دیر بیدار شدم باید 4:15 برای سحری بلند می شدم آخه یه کم به خدا بدهکارم . باز هم خوبه که برای نماز دیر نشد

6:46am :

نخوابیدم ؛ vampire تماشا کردم ! این روزها حال و حوصله کار دیگه ای ندارم . تلویزیون هم هیچی نداره ، حتی شبکه نمایش ...
vampire هم از اون سریال های یه کمی ترسناک هست که حس کنجکاوی و نیاز هیجان من رو تامین می کنه و خوبیش اینه که هر وقت دلم بخواد می تونم ببینم و یا حتی تکرارش کنم اما دیگه از این هم دارم خسته میشم.

 6:55am :

اینترنت هم که تموم شد ! باید صبر کنم تا امیر از خواب ناز بیدار بشه.

12:47pm :

از صبح هیچ فعالیت مفیدی نداشتم جز اینکه با اعصاب خودم درگیر بودم و فقط و فقط vampire تماشا کردم .
حالم از این علافی و غیر مفید بودن ها شدیدا به هم می خوره!

5:15pm :

استرس داره وجودم رو تخریب می کنه ! نه که این روزها خیلی حالم خوبه !!!! که استرس این خرید و فروش ها و برنامه های یهویی هم بهش اضافه شد!
یه چیزی رو باید یادم بمونه که دیگه هیچ وقت بهش فکر هم نکنم و اون اینه که نسبت به این سرمایه گذاری هایی مثل طلا و این چیزها که پولو راکد می کنه ، توی چرخه تولید نیست و باعث پیشرفت هیچی نمیشه  حس خوبی ندارم . دفعه آخرم باشه که این اشتباه رو می کنم 

6pm :

با موسسه N (آمادگی ارشد _ مثلا!) تماس گرفتم کلی دعوا و سر و صدا راه انداختم و خودمو خالی کردم خجالتم خوب چیزیه ! از 24 اسفند سال پیش منتظرم با من تماس بگیرند و کد کاربری بهم بدن ! خلاصه از من عذرخواهی شد و کد هم بهم دادند من بلافاصله وارد سایت شدم  کد رو وارد کردم اما اشتباه بود ! با عصبانیت گوشی همراه رو برداشتم تا تماس بگیرم و ... که دیدم خودشون زودتر تماس گرفتند و گفتن اون 62 آخر اشتباه هست 50 درسته ! از اینکه خودشون زودتر از اینکه من خیلی قاطی کنم دوباره سر و صدا راه بندازم تماس گرفتن همینطور از هراسی که توی صدای خانومه بود خنده م گرفته بود و عصبانیتم رو فراموش کردم 

9pm :

رو به روی تلویزیون نشستم . شبکه نمایش "عملیات سوسیس کانادایی" پخش می کنه . یه بشقاب جلوی خودم گذاشتم که توی اون یه پرتقال ، خیار ، گوجه فرنگی ، نمکپاش و کارد میوه خوری هست . نه ! نمی خوام سالاد درست کنم ! مامی میگه گوجه فرنگی باید جزء سبد میوه روزانه باشه خوب می خوام امتحانش کنم  چای زنجبیل هم گذاشتم اما هنوز دم نکشیده .

موضوع آخر اینکه بابا بالاخره اجازه خرید ماشین داد