کمتر از 11 ماه باقی مونده تا پایان دوره کارشناسی و آغاز زندگی مشترک
کارورزی ... پرستاری
کارورزی ... خونه داری
بسی تهدید شدم از جانب دوستان و حرفهای _بوووق_ شنیدم که کجایی و چرا نمی نویسی و اینا !
عرضم به حضورتون که گاهی آدم گیر اساتید چیز میفته که دوست دارند یه طوری فقط حال دانشجو بگیرند!
2 هفته اول بخش سوختگی بودم که استادش خیلی خوب بود فقط یه کم تضعیف روحیه داشتیم (روز آخر تحملمون بالا رفت که کارورزی تموم شد!) به علاوه اینکه به مدت 15 روز دلم به هیچ غذا و طعمی نمی چسبید .
...
توجه ! از اونجایی که مامی جون فرمودن در مورد مسائل محیط بیمارستان توی جمع غیر حرفه ای حرف نزنم بنده اصلا تعریف نمی کنم که چی شد (چه دختر حرف گوش کنی شدم من ) آخرین باری که تعریف کردم داداشی که داشت پرتقال می خورد پرتقال رو گذاشت توی ظرف و با صدای بلند گفت: اه چقدر تو _بوووووووووووووق_ هستی ملیحه ! بعد هم رفت توی اتاقش و درو محکم بست !!! چقدر ناز نازی ! ایششششششش!
2 هفته دوم هم بخش ENT (گوش و حلق و بینی) بودم و هستم . استاد محترم این بخش لبخند هم به لب نمیاره مگر به عنوان مسخره کردن و اینا ... خیلی هم سختگیره و تئوری براش مهم تر از عملی هست. امروز یه کمی من بهش نزدیک تر و باهاش راحت تر شدم . ولی ریسک بزرگی بود ها !
سر کنفرانس ها یک ریز سوال می پرسه و دائم هم چشمش توی چشم منه ! اونوقت من مجبور میشم یه جوابی حالا درست یا اشتباه بدم ! خلاصه بگم که موقع کنفرانس استاد تنها پرسنده می باشند و بنده ی فلک زده تنها جواب دهنده ! بقیه همگروهی های محترم هم که مجسمه تشریف دارند!البته من از این موضوع دیگه خیلی ناراحت نیستم چون شاید نداشتن رغیب توی گروه حس بدی نباشه
خوب حالا از بیمارستان و درس و استاد بگذریم.
تازگی ها یه کمی بیشتر واسه ی آشپزی و گاهی شیرینی پزی وقت میذارم شاید به 3 دلیل : اولی اینکه وقت برای آشپزی دارم . دومی اینکه خونه ی جدید و اسباب و وسایل جدید هم بهم روحیه داده هم منو سر ذوق آورده و سومیش هم اینه که احتمالا امسال سال آخری هست که در خونه ی پدری به سر می بریم و اینجانب نه تنها خونه داری بلد نیستم عرضه خونه داری هم ندارم!
به نظرم خونه داری سخت ترین کار دنیاست
به نظرم خونه داری استعداد می خواد که من ندارم
به نظرم خانوم خونه بودن صبر و حوصله فراوون می خواد که اونم ندارم
به نظرم خونه داری یک مدیریت قوی و یک ذهن باز و بدون دغدغه می خواد که باز هم من ندارم
وای اصلا یه مدته دلم نمی خواد در مورد مادر شدن حتی فکر کنم ! من اگه دور از جون یه بچه مثل خودم یا داداشم داشته باشم سر به بیابون میذارم!
همینجا به تمام خانوم های خونه دار موفق و صبور و همینطور به مامان خودم واقعا تبریک میگم
یه چیزی بگم ؟!
من می ترسم
حاشیه نوشت :
کلا این پست جهت پاک نمودن تار عنکبوت ها بود و هیچ ارزش خاصی نداشت
به همه ی کسانی که انتخابات رو شرکت کردن تبریک میگم
.: Weblog Themes By Pichak :.