دلم می خواد برگردم به دوران اون دخترک پر احساس . نمی خوام کودک بشم ... نمی خوام نوجوون بشم ... نه! ... فقط می خوام احساسات از دست رفته م برگرده .
اون موقع ها که گاهی ذوق شعر گفتن به دلم می نشست ... همون شعرهای بی قاعده و بی دستور که فقط تنها چیزی که داشت احساسات خصوصی من بود و بس ...
نمی دونم چی شد که همه چی جدی شد ! من دنیای احساس رو دوست دارم نه این قاعده های خشک امروز !
شاید اینقدر که با احساسم بازی شد ترجیح دادم دور بشم ... شاید ... (نمی بخشم ، هرگز)
من آدم بازی های خشک و خشن نیستم . می خوام برگردم ...
می خوام دوباره وقتی گلی توی دستهام می گیرم ، ساعت ها بهش خیره بشم و از لطافتش لذت ببرم .
می خوام توی علفزار های باغ حاجی بابا دیوانه وار بدوم و گلهای زرد و بنفش خودرو بچینم و باهاشون تاج و دسته گل بسازم .
دلم می خواد کنار جوی آب بنشینم و از فرو رفتن پاهام توی آب سرد ذوق کنم و زردآلوهایی که بابابزرگ یا مادربزرگ برام چیدن با هوس و لذت گاز بزنم .
دلم می خواد زیر بارون بهاری چرخ بزنم و دستهام رو بالا بگیرم به خیال اینکه دونه های بارون رو می تونم برای خودم نگه دارم.
دلم رنگ و نقاشی می خواد ...
دلم قلب امروزم رو نمی خواد ... دلم قواعد دنیام رو نمی خواد ...
.: Weblog Themes By Pichak :.