20 / 1 / 1390
سه سال گذشت ...
و من هنوز نمی دونم که می تونم پرستار بشم یا نه ؟! یا شاید هم نمی دونم که می خوام پرستار باشم یا نه ؟!
من عاشق باطن این حرفه هستم ... اما با مشکلات و انتظارات و خواسته هایی که از من دارند پرستار بودن توی ذهنم بیشتر شبیه به یک رویا یا خواب شده ...
دانشگاه برام عذاب آور شده ... هر روز صبح از خواب که بیدار میشم از خودم می پرسم کجا میری ؟! و واقعا هیچ جوابی ندارم !!! انگیزه ای برای ادامه ندارم ... سردرگمی مطلق ...
بیشتر که فکر می کنم می بینم حتی انگیزه های من برای زندگی کردن هم یکی یکی در حال نابودی هست و شاید فقط یک انگیزه باقی مونده باشه ... که اون هم همسفرم هست ...
از خیره شدن به سخره های جلو راهم و دست و پا زدن توی باطلاق آرزوهای مرده خسته شدم ...
.............
راستی امروز روز پرستار بود ...
یک حدیث تقدیم می کنم به پرستارهایی که عاشقانه به این حرفه مشغول هستن به خصوص سمیه خانم دوست عزیزم:
پیامبر اکرم (ص) :
کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاش کند خواه نیاز او برآورده شود یا نه همانند روزی که از مادر متولد شده است از گناهان پاک می شود
وقتی این سخن رو می خونم بغض گلومو میگیره ... فقط یک حسرت ...
...............
یک جمله خطاب به کسی که عشق و درد و حسرت رو با هم به زندگیم آورد :
کاش می دونستی که در حقم ظلم کردی ...
والسلام ...
............................................
خیلی بعد نوشت : 2/2/1390 - ساعت 14:05
خوب اولا که این پست یه دلخوری گنده و یه عالمه اشک به همراه داشت ! ولی خوب از اونجایی که من خاطره ها رو چه بد چه خوب دوست دارم (بذار یه کم فکر کنم ... خوب حالا اینکه همشون رو دوست دارم یا ندارم بماند ... ) خلاصه اینکه به جاش من یه کوچولو امید گرفتم و یه کوچولو انرژی ...(اینکه چطوری و چرا هم بماند که بسیار مفصل می باشد و خصوصی... تازشم ...) ...
خوب از اونایی که نگرانم شدن کمال تشکر رو دارم نه به خاطر اینکه نگران شدن به خاطر اینکه براشون مهم بودم ... از همسر گلم هم یه کوچولو ممنونم (گفتم یه کوچولو که خیلی خوشحال نشی !) و همین دیگه ... بگم که الان حالم خوفه (خوبه) و احساس می کنم یه کمی توی دلم داره اون دختر پر شور و پرکار یه عالمه سال پیش دوباره زنده میشه ...
.: Weblog Themes By Pichak :.