از هفته پیش استرس امروز رو داشتم .
با اینکه شب قبل تا سحر بیدار بودم (کیک و سالاد و خورش آماده می کردم) و تمام و کمال همه چیز آماده بود اما تا لحظه آخر امید داشتم که قرارمون کنسل بشه!
صبح حدود ساعت 9:30 خانوم اسحاق نیا اومد. مامان هم از شب قبل خونه ما بود .
خانوم اسحاق نیا و مامان با اینکه بار اول بود همدیگه رو می دیدن اما از همون لحظه اول با هم گرم گرفتند.
بگذریم از اینکه علت این دعوت چی بود و چی گذشت و ...
اما ... الان خوشحالم ...
چون فکر می کنم به بهترین شکل ممکن از پسش براومدم .
خانوم اسحاق نیا خیلی خیلی از دست پخت و تزئین غذا خوشش اومد .
پذیرایی از این قرار بود : میوه (شلیل ، نارنگی ، سیب ، موز) ، چای ، کیک موزی ، سالاد فصل ، چلو خورش قیمه (با سیب زمینی سرخ کرده هایی که از شب قبل به شکل گل رز آماده کرده بودم تزئینش کردم) .
ساعت 12:30 نهار خوردیم و 1:17 هم سر شیفتمون بودیم (جفتمون شیفت عصر بودیم) وقت نشد از همه چیز عکس بگیرم .
اینم کیکم :
.: Weblog Themes By Pichak :.