2 روز خیلی وحشتناک گذشت
دوشنبه هم شیفت صبح بودم و هم شیفت عصر و سه شنبه که دیروز بود هم شیفت صبح بودم و هم شیفت شب !
تازه داداش و زن داداشم هم اومدن تربت و من نتونستم برم پیششون
همش خدا خدا می کنم یه چیزی بشه و همه دور هم باشیم بعد اونوقت اینطوری فرصت دور هم بودن رو از دست میدم ...
امروز صبح از بیمارستان که برگشتم بعد از یکی دو ساعت استراحت به مامان تلفن کردم، وقتی بهم گفت امیر اینجا بوده و رفته واقعا دلم سوخت...
پ.ن :
خیلی برنامه م فشرده است . دارم کم میارم ...
تاریخ : چهارشنبه 92/6/13 | 1:49 عصر | نویسنده : Nurse | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.