- دیشب شیفت خوبی نبود . خیلی پر استرس بود . شب ها از ساعت 12 شب به بعد تک نیرو هستیم .
توی شیفت من ، در حالی که تنها بودم و حتی کمک بهیار هم نداشتم یکی از بیمارهام ایست تنفسی کرد CPR شد و در نهایت خدا رو هزار مرتبه شکر به زندگی برگشت . 2 تا نوزاد هم پذیرش کردم یکی با تشخیص ایکتر و دومی پره ترم (32w) ... .
خانوم امینی (همکارم) ساعت 3 اومد بخش و گفت: (الهی بگردم از خانوم امیری شنیدم چه اتفاقاتی برات افتاده ! الان همه چی خوبه ؟) گفتم : (آره اما خیلی داغون شدم) . گفت: (پاشو پاشو برو سحری بخور یکی دو ساعت بخواب بقیه ش با من) . گفتم: (نه خوابم نمی بره با این اوضاع، گزارشم رو هم تکمیل نکردم) . گفت : (نمی خواد من درستش می کنم) .
خلاصه که رفتم سحری خوردم اما دلم نیومد برم بخوابم برگشتم توی بخش و به مریض ها سر زدم گزارشم رو تکمیل کردم . خانوم امینی هم سحری رو خورد و ساعت 4:30 اومد بخش دوباره اصرار کرد که برو بخواب بقیه ش رو به من بسپار .
حقیقتاً با اون حجم استرسی که برام پیش اومد دیگه خوابم نمیومد ولی خیلی خسته بودم و تمام تنم درد می کرد . به اتاق rest رفتم روی تخت دراز کشیدم دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه ساعت 6:30 از خواب پریدم بدو بدو لباس پوشیدم و برگشتم بخش به خانوم امینی گفتم: (چرا بیدارم نکردید ؟!) گفت: (می خوابیدی خب . من داروهای ساعت 6 رو دادم V/S همه مریضها رو هم گرفتم) .
تشکر کردم نشستم پای پرونده ها گزارشها رو بستم و مهر کردم.
- از احوال CPR همین بس که بگم پزشک آنکال بی مسئولیتی کرد به خودش زحمت نداد و تشریف نیاورد! ناچار پزشک اورژانس رو پیج کردم . از خدمات پزشک اورژانس هم همین بس که بگم لطف کردن گوشی پزشکیشون رو گذاشتن روی قفسه سینه نوزاد اکستوبه و گفتند آفرین خوب اینتوبه کردی لوله تراشه موقعیت خوبی داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دوز آدرنالین رو هم که نمی دونست چی به چیه !
حقیقتاً پیجش نمی کردم بنده خدا آبروش حفظ میشد !!!!
- از همه اینها که بگذریم دیشب به حرفه خودم علاقه مند شدم. احساس کردم با تمام سختی ها و استرس های وحشتناکش بیشتر از هر شغلی توی این شغل احساس مفید بودن می کنم . یه نتیجه دیگه هم گرفتم اینکه خیلی از آموخته هام رو فراموش کردم . باید هر طور که شده در طول شبانه روز زمانی رو برای مطالعه بذارم .
.: Weblog Themes By Pichak :.