سه شنبه بعد از ظهر برگشتم مشهد ...
امروز بعد از ظهر با مامان و نسرین برای خرید یه سری خرت و پرت از خونه بیرون اومدیم .
مجتمع مجد بودیم که یادم اومد کیف لوازم آرایشم خراب شده و شدیداً هم ازش متنفرم (دلیل تنفرم خصوصی هست و به خودم مربوطه !) . یکی دوتا مغازه رفتیم از کیفهاش خوشم نیومد . مغازه سوم فروشنده ش خانوم بود و تنوع بیشتری توی جنس هاش داشت . البته باز هم اونجوری نبود که چشمم رو بگیره ولی بد هم نبود . خلاصه بعد اینکه کلی من و نسرین کیف هاش رو پایین و بالا کردیم یه کیف فوق العاده ساده برداشتم که فقط و فقط رنگش برام جذاب بود .
کیف رو برداشتم و پولش رو پرداخت کردم . می خواستیم بیایم بیرون که مامان تصمیم گرفت یک گیره مو انتخاب کنه من هم توجه م به یه سری گوشواره فانتزی جلب شد . نسرین هم تصمیم گرفت یه دونه از گوشواره ها که با لباسش ست میشد رو برداره . خلاصه مامان گیره ش رو انتخاب کرد و من و نسرین هم 3تا ست برداشتیم .
از مغازه که اومدیم بیرون مامان با خنده گفت ملیحه برات خواستگار پیدا شده !
گویا صاحب مغازه درباره من پرسیده و ...
همینطور که داشتیم از مجتمع خارج می شدیم مامی در مورد حرف های فروشنده و همینطور آقایی که چند وقت پیش با استرس و خیلی محتاطانه رفته بوده مطب بابا تا منو برای پسرش خواستگاری کنه تعریف می کرد و اینکه چطوری وقتی بابا بهش گفته "دیر اومدی" توی پَرش خورده و ... خلاصه کلی fun بود .
بعد از ازدواجم تا همین حالا از این ماجراهای خواستگاری زیاد پیش اومده . از همسایه و هم دانشگاهی و همکار بابا و دوست بابا و بیمار و همراهی بیمار توی محل کارم و حتی استاد گرفته تا همین خانوم فروشنده !
شاید این ماجراها برای همسرم چندان جالب نباشه (بالاخره مرد هست و غیرتش) اما نباید ناراحت بشه چون این پیشآمدها هیچ چیزی رو تغییر نمیده و من و اون تا ابد مال هم هستیم .
گاهی اوقات توی جمع های خودمونی که مامان تعریف می کنه کمی می خندیم و سرگرم میشیم . البته برای من حس دیگه ای هم ایجاد می کنه که حس جالبی هست و هیچ وقت به روی خودم نمیارمش "اینکه مورد پسندیده شدن هستم" .
.: Weblog Themes By Pichak :.