سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه که بودم هیچ چیزی را حاضر و آماده نمی خواستم . دلم می خواست همه چیز را با دست های خودم بسازم . دلم می خواست جامدادی ساخته دست خودم باشد ! دلم می خواست طرح روی دفتر و کتابم و جعبه های کادویی که هدایای عزیزانم را در آن کادو می کردم خودم بسازم نه اینکه از دفتر های طرح دار و کادوهای آماده استفاده کنم ! حتی دلم می خواست عروسک ها و وسایل بازی را نیز با دَستان خودم خلق کنم ! درست است چیزهایی که می ساختم معمولاً آنقدر خوب نمی شد که با تولیدات رنگارنگ کارخانه ها رقابت کند اما همیشه برایم عزیزتر از آنهایی بود که مامان و بابا برای من می خریدند .

احساس خالق بودن برایم زیباتر از هر چیزی بود .

گاهی مامان هوس می کرد خودش برایم لباس بدوزد و من آنها را خیلی خیلی بیشتر از لباس های آماده ای که از بازار می خریدیم دوست می داشتم . هنوز تک تک لباس هایی که مامان برایم دوخته بود در ذهنم مانده شیرینی و لذت پوشیدنشان را به یاد می آورم . از تماشا کردن مراحل دوخت لباس لذت می بردم با کنجکاوی دستان مامان را دنبال می کردم و گاهی سعی می کردم تقلید کنم . از طرفی می دیدم برای دوختن آن لباس چقدر زحمت می کشد و با خودم می گفتم برایش مهم هستم که به خاطر ِ من این زحمت را به جان می خَرَد .

احساس وجود داشتن و احساس مهم بودن ...

اما این روزها از آن احساسات زیبا خبری نیست . می خواهم بهترینش را داشته باشم . دلم نمی خواهد خودم با کاغذ رنگی های مختلف ، ماژیک ، مداد رنگی و چسب های رنگی دفترم را تزئین کنم . حتی دلم نمی خواهد آنها را خودم جلد کنم ! دلم می خواهد به شیک ترین فروشگاه شهر بروم و زیباترین و گران ترین کلاسور خارجی که ساخت فلان کشور است را بخرم . نزدیک 10 سال است که این کار را برای تهیه اکثر وسایلم می کنم .

دقیقاً می دانم این رفتار امروز از کجاها آب می خورد ...

"معلم پرورشی سوم راهنمایی دفتری که بسیار برایش زحمت کشیده بودم و دوستش داشتم را مسخره کرد ! پیش خود فکر کرد توان مالی خانواده من پایین است و من نمی توانم دفترهای رنگارنگ فانتزی بخرم و به همین دلیل است که خودم دفترم را تزئین می کنم !!!! او خلاقیت مرا ندید . احساس لذت از خالق بودن را در من ندید . یک دختر بچه 14 ساله را شکست چون کور بود و لیاقت جایگاهش را نداشت"

نزدیک 10 سال از آن نگاه ، لبخند و جملات تمسخر آمیز می گذرد و من هنوز می خواهم با رفتارم ثابت کنم آدم توانگری هستم و ثابت کنم او در اشتباه بوده است ! دیگر این رفتار دست خودم نیست چون احساس می کنم اطرافم پُر شده است از آدم های کور و سبک مغز ...

آینده سازان زیر چنین دستانی پرورش میابند ...

این یک مثال کوچک بود و فراوان است این بی فکری ها ...

 من امروز باور دارم ، اینجا ، در ایران ، در وطنی که دوستش می دارم استــــعداد ها را در نطـــفه خــــفه می کنند!!!

بس نیست جهان سومی بودن ؟! کمی مغزهای راکد را شست و شو دهیم !




تاریخ : پنج شنبه 91/9/16 | 4:57 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ