ساعت 5:30 صبح بعد از نماز. توی رخت خواب به پهلو خوابیدم و دارم کتاب می خونم :
"نکاتی برای شروع یک صبح خوب
حتی اگر ما متوجه نشویم، تمام روز ما بستگی به آن دارد که صبح به چه شکلی از خواب بیدار می شویم و اینکه فکر می کنیم در طی روز چه کارهایی را باید انجام بدهیم . زیباترین لحظات روز موقعی است که ما صبح زود از خواب بیدار شده و دلپذیری طلوع آفتاب را ببینیم . هر چند که برای هر کسی آسان نیست و خوشا به حال کسانی که از این زیبایی طبیعت لذت کامل را می برند . ای کاش خداوند این زیبایی را در ساعاتی از روز می گنجاند که همه می توانستند آن را ببینند و لذت ببرند . اگر صبح زود نمی توانید شاداب از خواب بیدار شویم حداقل می توانیم ..."
- ملیح ؟
(امیر با حالت ناراحتی همراه با التماس صدام می زنه)
- جانم داداشی
- این چیه ؟!!!!!!!!!!
(یه سوسک بزرگ بالدار و چندشناک به دیوار چسبیده بود و شاخک هاش رو یکی در میون تکون می داد)
- وای این چیه ؟؟؟؟؟؟
- زیر پتوی من بود!
من دنبال یه کفش می گشتم که سوسک رو از بین ببریم . امیر هم با یه حالتی شبیه به آدمایی که تمام زندگیشون مثل این سوسک چندشناک هست می گفت:
- من دیگه اینجا نمی مونم ...
بعد هم با کفش خودش محکم کوبید روی جناب سوسک . سوسکه هم افتاد روی زمین و شروع کرد به دست و پا زدن.
امیر پالتوی مشکی و بلندش رو پوشید مشغول مرتب کردن کیفش شد که عازم دانشگاه بشه.
یه صدای ناله شنیدم . امیر داشت گریه می کرد! این دفعه نپرسیدم چرا ...
روز قبل اتفاقات بد زیادی براش افتاده بود . در جریان همه ی مواردش نیستم فقط می دونم قبض تلفن اومده 165000 تومان و اینکه امیر رفته بود توی حیاط و با بابا (تلفنی) بلند بلند حرف می زد ...
چرا اینقدر بچه هاتون رو نازنازی و کم تحمل بار میارید ؟!
به اینم میگن مرد؟! الان 18 سالشه ! فردا با مشکلات بزرگ زندگیش چی کار می کنه ؟! تحمل شنیدن از گل کمتر رو نداره ! با یکی 2تا مشکل توی زندگیش و دیدن یه سوسک سر صبح ... اونم سر صبح ...
وای!
نکنه این نویسنده درست بگه !!! هر چی باشه برادرم هست (امیر رو میگم). خدا کنه همه ی حرفای نویسنده چرند باشه . دعا می کنم روز خوبی داشته باشه.
یک روز بد ... نه ... خدا همه چی رو درست می کنه . انشاءالله ...
.: Weblog Themes By Pichak :.