سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دیروز داشتم وبلاگ بهار رو می خوندم و اونجا راجع به تصمیم های اشتباه نوشته بود . منو یاد خیلی از تصمیمات اشتباه زندگی خودم انداخت که یکی دوتا هم نیستن . 

یکی از اون تصمیمات اشتباه ِ من تغییر رشته توی دبیرستان بود . تا سوم دبیرستان رشته ریاضی فیزیک می خوندم و با اینکه خیلی خیلی دوسش داشتم فقط به خاطر رویا پردازی های اشتباه خودم و از طرفی چون از وجهه بابا بین مردم خوشم میومد می خواستم مثل بابا پزشک بشم تغییر رشته دادم و رفتم رشته علوم تجربی و از اونجا سر درگمی های من شروع شد .

تمام نمرات زیست شناسی من همیشه بالای 19 بود . هیچ مشکلی از نظر درسی نداشتم . چون قبلاً رشته ریاضی می خوندم و خیلی خیلی فرمول و مسئله رو دوست داشتم توی دروس ریاضی و فیزیک هم قوی تر از همکلاسی های علوم تجربی خودم بودم . این وسط یه شیمی بود که نه می تونستم توی ریاضی جا بدمش نه توی زیست شناسی به خاطر همین نمراتی که توی اون درس می گرفتم در حد 17 و 18 بود (بین بقیه نمرات دروس تخصصی نمره پایینی به حساب میومد).

دروس عمومی مخصوصاً عربی رو اصلاً جزء علوم حسابشون نمی کردم به خاطر همین همیشه فقط برای شب امتحان می خوندمشون و مسلماً نمره های خیلی بالایی هم نمی گرفتم (اینم خودش یکی از اشتباهات بزرگ من بود).

خلاصه رسید موقع کنکور ...

همه ی معلم هام فکر می کردن اگه جزء رتبه های دو رقمی نباشم حداقل یه رتبه ی سه رقمی میارم اما چیزی نشد که باید بشه . یه نفر این وسط پیداش شد که تمام زندگی منو تباه کرد و شد راز سیاه زندگی من ... علاوه بر اون از چند روز قبل از کنکور یه بیماری ویروسی افتاد به جونم که لوزه هام متورم شد در حدی که حتی آب هم از گلوم پایین نمی رفت!

خلاصه رتبه سال اول اون چیزی نشد که دلم می خواست و می دونستم که تمام توانم این نبوده .

دفترچه انتخاب رشته علوم تجربی رو که باز می کردم هیچ رشته ای به چشمم نمی خورد که بتونم دوسش داشته باشم . از طرفی 2سال بزرگتر شده بودم و احساس می کردم یه چیزی رو از دست دادم (رشته ای که دوسش داشتم) . اما به خودم تلقین می کردم که پزشکی رو دوست دارم و باید پزشک بشم (نمی خواستم اشتباهم رو بپذیرم). یک سال پشت کنکور موندم تا پزشکی قبول بشم ولی دیگه واقعاً احساس می کردم خیلی دلم نمی خواد پزشک باشم اما به همه گفته بودم یه بار دیگه هم می خوام کنکور بدم فقط به خاطر پزشکی و این خودش یه مشکل بزرگ بود . اینم یه اشتباه دیگه بود که می خواستم یه سال دیگه پشت کنکور بمونم و سال اول با اینکه رتبه ی بدی نداشتم انتخاب رشته نکردم !

منتظر نتایج کنکور سال دوم بودم که ماجراهای خواستگاری من شروع شد و من حتی توی اون ماجراها هم خیلی کارها کردم که پشیمونم . مخصوصاً خیلی از رفتارهایی که با مامانم داشتم چون احساس می کردم منو دوست نداره ! و باز هم اشتباه کردم ...

خدا رو شکر که خدا توی انتخاب همسر تنهام نذاشت . داشتم دوباره اشتباه می کردم . یک اشتباه خیلی خیلی بزرگتر که هیچ وقت جبران نمی شه و نمی شد . اما خدا این بار اجازه نداد که یک عمر پشیمون بشم . خدا می دونست هنوز بچه هستم و نمی دونم دارم با خودم و زندگیم چیکار می کنم . نمیگم همسرم هیچ تناقضی با من و خواسته هام نداره و توی همه چیز تفاهم داریم یا اینکه آسمون باز شده و همین یکی نازل شده ! نه ! اما بهترین گزینه بود و فکر می کنم بهتر از مسعود برام وجود نداشته و نداره .

سال دوم هم تمام تلاشم رو نکرده بودم (شاید به خاطر تمام اون سر درگمی ها و اینکه نمی دونستم دارم چیکار می کنم! ) با اینکه می دونستم پزشکی قبول نمیشم انتخاب رشته کردم و 3تا رشته توی 3 دانشگاه مختلف قبول شدم .

پرستاری - مشهد ، زیست شناسی جانوری - تنکابن ، مهندسی گیاه پزشکی - کاشمر ...

خودم دوست داشتم برم گیاه پزشکی به 3 دلیل اول اینکه به نظرم رشته جالب و هیجان انگیزی بود و کارهای تحقیقاتی زیادی داشت که من عاشق این کارام، دوم اینکه رشته ای بود نزدیک به رشته ی نامزد و همسر آینده م و سوم اینکه مسعود با پرستاری و زیست شناسی خیلی موافق نبود رشته اولی به خاطر اینکه از محیط بیمارستان و شبکاری همسرش رضایت نداشت و رشته دومی هم چون خیلی ازش دور میشدم .

طبق معمول همیشه ، از بابا بیشتر از هر کسی حتی خودم تأثیر میگیرم . بابا دوست داشت من پرستاری بخونم و من هم پرستاری رو ثبت نام کردم . (نمی دونم اشتباه کردم یا راه درست رو اومدم)

ترم اول افت تحصیلی شدیدی داشتم . نمی تونستم خودم رو با شرایط شغلی آینده و خواسته های همسرم وفق بدم . و این روند ادامه داشت و من همیشه در یک سردرگمی بزرگ بودم . کلافه بودم . اصلا نمی دونستم کجا ایستادم . نمی دونستم دارم چیکار می کنم . نمی دونستم چی می خوام . حتی نمی دونستم چه کاری باید انجام بدم . (شاید اگه حساسیت های مسعود و مخالفت هاش با خیلی چیزا نبود اینطوری نمیشد ) .

خلاصه 2 سال از تحصیلم گذشت و برای من 2 قرن بود . توی این 2 سال فقط حسرت خوردم و با خودم جنگیدم . هیچ انگیزه ای برای درس خوندن نداشتم اما دلم می خواست پیشرفت کنم . از سال سوم جنگیدن رو کنار گذاشتم . سعی کردم این دو سالی که مونده هدر ندم و هر ترم معدلم بالاتر از ترم قبل شد تا ترم گذشته که به 18.35 رسید و دوباره مثل گذشته ها معدل الف شدم (منظورم از گذشته ها کل دوران تحصیل به جز دانشگاه، یعنی دبستان و راهنمایی و دبیرستان بود).

جالب اینجاست با موفقیتم توی درس و دانشگاه و البته کمی هم اضافه کردن خودخواهی به شخصیتم یا شاید بهتره بگم توجه کردن به خواسته های خودم به جای دیگران ، از جر و بحث ها و دعواهای من و همسرم هم کم شد و روزهای خیلی شیرین تری به وجود اومد ! شاید چون دلیل مشکلات تحصیلی و این سردرگمی ها و کلافه بودن ها رو همسرم می دونستم و احساس می کردم مانع همه ی چیزایی شده که می خوام داشته باشم. نمی خوام الان در این مورد صحبت کنم که واقعاً اینطوری بود یا نه ! همین که الان اوضاع خیلی بهتر از گذشته شده برام یه دنیا ارزش داره و دوست ندارم دنبال مقصر بگردم .

چند ماه دیگه فارغ التحصیل میشم و فرصت زیادی تا کنکور ارشد نمونده .

می ترسم از اینکه دوباره اشتباه کنم .

5 راه جلوی روی من هست و فرصت زیادی ندارم .

اول اینکه تمام تلاشم رو بکنم برای قبول شدن توی ارشد رشته تغذیه ... (یعنی باز هم یک تغییر رشته دیگه ! مسعود و مامان و بابا در این مورد کاملاً موافق هستن و تمام هم رشته ای ها و اساتیدم میگن ریسک بزرگی هست)

دوم اینکه تمام تلاشم رو بکنم برای قبول شدن توی رشته خودم یعنی ارشد پرستاری ... (پیشنهاد اکثریت اساتید و دوستان و هم رشته ای هام)

سوم اینکه کارهای طرحم رو انجام بدم و این دو سال طرح رو تموم کنم و تصمیم در مورد ارشد رو بذارم برای بعد از اتمام طرح ... (بعید می دونم اونموقع مثل حالا آمادگی برای ارشد رو بتونم به دست بیارم)

چهارم اینکه کارهای طرح رو انجام بدم این دو سال طرح رو برم و بعد کلاً پرستاری و شاغل بودن رو ببوسم بذارم کنار ... (من توی خونه بمونم دیوونه میشم و این تصمیم یه جورایی برام غیر ممکنه!)

پنجم اینکه دو سال طرح رو برم و بعد از اون مثل یه کارشناس معمولی به همین شغل ادامه بدم ... ( بیشتر برای مسعود و بعد از اون برای خودم سخت میشه و بعید می دونم مسعود با این موضوع کنار بیاد)

خیلی زود باید تصمیم بگیرم ...

 




تاریخ : یکشنبه 91/6/26 | 11:4 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ