یه مدت بود یه قرص مولتی ویتامین مینرال گرفته بودم که ساخت یه شرکت آلمانی بود . توی این قرص یه مقدار خیلی کم نیکوتین داشت و عجیب برای دوران PMS عالی بود . دو هفته پیش تموم شد و دیگه از اون پیدا نکردم . بابا یه مولتی ویتامین امریکایی برام گرفت که به نسبت مولتی ویتامین هایی که توی بازار هست خیلی هم گرون قیمت بود ولی کارایی اون قرص آلمانی رو برام نداشت و من بعد از مدتها بازم دچار این لعنتی شدم (PMS) . از پنجشنبه شروع شده بود و جمعه و شنبه واقعا اوجش بود . شنبه با خودم گفتم نمیشه باید یه کاری بکنم مثلاً من پرستارم ها!
یه زن بر خلاف یه مرد نیاز داره حتماً هر چند وقت توی یه جمع کاملاً زنونه و البته صمیمی باشه . وقتی توی چنین جَــوّی قرار میگیره یه سری هورمون ها ترشح میشه که شادابی رو بهش برمی گردونه. منم گفتم بذار از این یافته علمی استفاده کنم .
صبح پیامک زدم به نسرین گفتم لازانیا دوست داری؟ گفت آره . گفتم به اسماء بگو اگه برای نهار چیزی نذاشته دست نگه داره من لازانیا می پزم میارم . اونم زنگ زد به اسماء هماهنگ کرد و قرار شد ساعت 3 اونجا باشم .
حدود 11 بود رفتم خرید و مواد لازم برای 2 تا لازانیا رو گرفتم (باید یه جوری درست می کردم من که نیستم امیر نهار و شام داشته باشه ) .
خلاصه ساعت 2:10 ظهر 2 تا لازانیا آماده شد . ( طبق معمول دستم با لبه داغ فر سوخت )
سریع نمازمو خوندم و پریدم توی حموم یه دوش گرفتم . ساعت 3 تازه داشتم از خونه حرکت می کردم! دیر کرده بودم . 3:30 رسیدم خونه دختر عمه های محترم (اسماء و نسرین) ...
نسرین رفت سر کوچه دلستر و چیپس و آبمیوه گرفت اسما سفره رو آورد و منم توی این فاصله لباسمو درآوردم .
نهار خوردیم .
نسرین صبح تا ظهر شیفت بیمارستان بود و خسته بود . گفتیم یه کمی استراحت کنیم که نسرین گفت 3 تا فیلم جدید گرفتم خیلی سبکش قشنگه . گفتم یادت باشه برام بریزی . بلند شد لبتابش رو آورد که فیلم ها رو برام روی هارد بریزه . گفتم بیا بخواب بعد میریزی . گفت دیگه حالا لبتاب رو روشن کردم . همینطوری که نسرین داشت فیلم ها رو کپی می کرد چندتا کلیپ هم از مینی تاب من نگاه کردیم . ساعت 5 شد و ما هنوز بیدار بودیم! نیم ساعتی دراز کشیدیم . دیدیم نه، از وقتش گذشته و دیگه خوابمون نمیگیره .
گفتیم بریم پاساژ زمرد یه دوری بزنیم . فکر می کنم 3 سالی می شد که اونجا نرفته بودم . نمی دونم چرا ولی اصلا حال و هوای قدیما رو نداشت . بعد از اونجا تصمیم گرفتیم بریم سایت ورزشی بانوان توی پارک ملت و بدمینتون بازی کنیم .
از اون قسمتش بگذریم که خوردیم به یک ترافیک وحشتناک و بعدش هم کلی دنبال جای پارک گشتیم . در نهایت غروب وارد سایت بانوان شدیم .
اسما نشست روی نیمکت با عکس های موبایل من مشغول شد . من و نسرین هم مانتو و شال و ... رو در آوردیم و بدمینتون بازی کردیم . بعدش هم نسرین جاش رو با اسما عوض کرد و من با اسما بازی کردم . کلی خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم . خیلی خوب بود . ساعت 9 حرکت کردیم سمت خونه اسماء اینا ، بازم خوردیم به ترافیک ولی صدای ضبط رو زیاد کردیم و خودمون رو زدیم به بی خیالی !
رسیدیم خونه ...
دلمون شام نمی خواست . خیلی هم خسته شده بودیم . چیپس و آبمیوه خوردیم و ساعت 10:30 کم کم رفتیم واسه لالا ... (من شب اونجا موندم)
ساعت 6:15 صبح امروز (یکشنبه) با صدای نسرین بیدار شدم .
3 تایی با هم چای خوردیم. بعد من و نسرین لباس پوشیدیم . نسرین رو رسوندم بیمارستان و خودم هم اومدم خونه ...
امروز حالم خیلی خیلی بهتره
جیغ نوشت! :
ساعت11AM؛
کلی لباس واسه شستن داشتم . اول لباس صورتی ها رو انداخته بودم . کار لباس شویی تموم شده بود و داشتم لباس ها رو میاوردم بیرون ، که یهو احساس کردم یه چیزی سمت چپم حرکت کرد . برگشتم دیدم یه سوسک بزرگ و زشت از پشت لباس شویی پرید روی لباس شویی !!!!!!!!! جیغی کشیدم که هنوز صداش توی گوشم داره می پیچه!
با داد و فریاد امیر رو صدا زدم ولی خبری نشد . یهو یادم اومد ای داد بیداد امیر از خونه رفته بیرون ( البته اگر هم بود اون بیشتر از سوسک می ترسه تا من! ).
خیلی آروم از کنارش رد شدم بعد دویدم سمت مگس کش، جناب سوسک هم دنبالم اومد توی پذیرایی رفت کنار پرده و من همچنان جیغ کشان با یک حرکت شجاعانه مگس کش رو کوبیدم روش ! لِه شد ! یه نفس راحت کشیدم بعد مگس کش رو آروم دادم زیر لاشه و با مگس کش پرتش کردم از خونه بیرون ...
یه چندباری دستمو شستم ! مطمئنم تا مدتها سمت پرده و اون قسمت از پذیرایی نمیرم .
حقیقتاً تا حالا سوسک به اون بزرگی ندیده بودم!!!
من از سوسک ، مگس و هر چیزی که توی فاضلاب ، آشغال و کثافت زندگی کنه متنفرم .
.: Weblog Themes By Pichak :.