سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهت میگم : صورتت رو توی آینه دیدی؟ پشت پلکت باد کرده مثل بادکنکی که با آب پر شده باشه ! پاشو کاری بکن . یه دستی به صورتت بکش.

بهم میگی : حالا که دیگه همه فهمیدن چقدر بدبختم ! این دفعه اول نیست که شاهد دارم.

بهت میگم : اصلا می دونی ؟ امروز نمی خواد بری پارک . می ترسم حالت بد بشه یهو اتفاقی بیفته .

بهم میگی : بذار هرچی می خواد بشه من دیگه باختم . خیلی وقته که باختم اما حالا دیگه اونم می دونه.

بهت میگم : نباید می گفتی . آدم هر حقیقتی رو به زبون نمیاره.

بهم میگی : فکر می کردم شاید بتونه کمکم کنه.

بهت میگم : می دونستی که ...

بهم میگی : آره می دونستم ولی کسی که داره غرق میشه به هرچیزی که اطرافش می بینه چنگ می زنه .

با گریه میگی : می بینی دنیا رو سرم چطوری خراب شده ؟ زندگیمو طلسم کردن . هیچی برام نمونده . یکی طلسممون کرده . اگه پول داشتم میدادم به یکی از این رَمّال ها که این نفرین رو از زندگیم برداره ! وای خـــــــــــدا ! می بینی کارم به کجا کشیده ؟! می بینی چه فکرهایی به ذهنم میاد ؟! دیگه راهی بلد نیستم . تو رو خدا یکی به دادم برسه .

بهت میگم : از تو بعیده این حرفا!

بهم میگی : نکشیدی که بفهمی آدم وقتی به بنبست می رسه به همه چی معتقد میشه و حتی با خودش میگه اگه این رَمّالی ها و حقه بازی ها ، حقه بازی نباشه  و بتونه گره از کارم باز کنه چی ؟

بهت میگم : بس کن دیگه ! به درگاه خدا دعا کن .

بهم میگی : آخه چقدر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می خوام حرف بزنم که بلند میشی و تلو تلو خوران به سمت شیر آب میری . هر قدم که بر میداری می ترسم که بیفتی زمین اما به هر زوری هست خودت رو به شیر آب می رسونی تا آبی به صورتت بزنی ...

بلند میگم : محض رضای خدا ...

نمی ذاری ادامه بدم و به زور صداتو بالا می بری و میگی :

تو رو خدا هیچی نگو . گوشم پره . حوصله ت رو ندارم .
دســـــت از ســــــرم بــــــــــــــــردار .




تاریخ : چهارشنبه 91/5/11 | 4:33 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ