سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

این روزها گاها خیلی از خودم خوشم میاد!!!

امسال برای من تا امروز واقعا سال خوبی بود . سال من ... سال اژدها (نهنگ) ...

کم کم دارم اندک ایمانی به این طالع بینی ها پیدا می کنم . البته نجوم رو باور داشته و دارم. ولی اعتقاد دارم که برای هر کسی جدا باید طالع دیده بشه نه اینکه برای تمام افراد متولد یک سال و یک ماه خاص طالع یکسان گفته بشه . خوب شاید به عنوان یک طالع عمومی که بشه به 70 درصدش اعتماد کرد قبولش کنم که این مختص حال من هست نه اعتقاد گذشته...

در این سال جاری تا همین لحظه خودم رو خیلی بیشتر از سالهای گذشته عمرم شناختم و این عالیه چون به من احساس اعتماد به نفس بیشتری داده . معمولا برای شروع هر سال توی صفحه اول سر رسید یا دفتر خاطراتم چیزهایی که دلم می خواد بهشون برسم می نویسم و سال 91 هنوز به نیمه نرسیده به خیلی از اونها رسیدم که اغلب اینطوری پیش نمی رفت . این باعث شده روزهای شادم بیشتر بشه. خوب البته دردسرها و سختی ها همیشه هستن اما این سختی ها برام مانع نشدن. (خدا رو شکر می کنم)

چیزایی که تا الان گفتم افکاری بود که این روزها زیاد به ذهنم وارد میشه.

اما احوال امروزم :

حدود ساعت 9 صبح با مامان و بابا و دایی حمید ، به سمت حیدریه حرکت کردیم . خیلی دلم می خواست با ماشین خودم جاده رو تجربه کنم . قبلا هم توی جاده رانندگی کردم اما نه به مدت و مسافت زیاد . خلاصه بابا موافق و مامان مخالف بود . مخالفت مامان بیشتر به خاطر این بود که پنجشنبه که خودشون توی اون جاده بودن ، تردد زیاد و جاده شلوغ بوده و فکر می کرد بازم شلوغ باشه و با توجه به اینکه برای بار اول می خواستم وارد جاده بین شهری بشم و احتمالا با سرعت پایین حرکت می کردم ، ممکنه به موقع نتونم برسونم (این چیزی بود که مامان می گفت). خلاصه اینکه من الان حیدریه هستم و با ماشین بابا اومدم.

توی مسیر بابا بهم دلداری میداد و می گفت غصه نخور اینقدر رانندگی کنی که مثل من ازش خسته بشی.

سرگرمی جدید من سریال fringe هست . تا ظهر یکسره نشسته بودم به تماشای فصل اول سریال fringe یه جورایی عاشقشم چون همه جوره با من سازگاره ( از نسرین جون متشکرم به خاطر معرفی این سریال).

سرگرم سریال شدم و خیلی وقت نشد که تمام لباس ها رو عوض کنم با همون شلوار و بلوزی که اومده بودم، توی نشیمن ، جلوی مینی تاب خوابم برد . فکر نکنید دختر تنبلی هستم . گاهی اوقات، مخصوصا وقتی میام اینجا لباس عوض کردن برام سخت میشه. شاید به خاطر اینکه اینجا اتاق من طبقه دوم هست و معمولا همه طبقه اول هستن اونوقت من برای تعویض لباس باید یک طبقه برم بالا و از طرفی چون معمولا سالی 2 یا 3 بار اینجا هستم تمام اتاقم زیر خاک هست ! به خاطر همین من تمام لباس ها رو بسته بندی می کنم ...

ساعت 5 بعد از ظهر از خواب بیدار شدم و سراغ اتاقم رفتم تا لباسم رو تعویض کنم . طبق معمول یه بند انگشت خاک روی همه جا نشسته بود . رفتم سراغ ساک لباس های قدیمی که توی کمد داشتم و یکی یکی امتحانشون کردم و هر کدوم رو که می پوشیدم بیشتر تعجب می کردم ! لباس هایی که خیلی وقت بود دیگه سایز من نبود خیلی راحت تنم میشد!

همه می گفتن لاغر شدی اما فکر نمی کردم تا این اندازه! قبل از نامزدی حدودا 53 کیلوگرم بودم و جزء آدم های لاغر به حساب میومدم . بعد از ازدواج یکباره طی چند ماه کوتاه 63 کیلوگرم شدم و در نتیجه 3 کیلو هم اضافه وزن پیدا کردم. برای خودم آزار دهنده بود اما نمی تونستم جلوش رو بگیرم یا حتی حداقل بعد از اینکه وزنم ثابت شد سعی کنم رژیم بگیرم .

همین حالا هم رژیم خاصی نگرفتم و تحرک و فعالیتم بیشتر از قبل نشده . قصد داشتم که به وزن قبل برگردم اما هیچ سخت گیری و فشاری برای خودم ایجاد نکردم. الان هم مدتی هست که مثل قبل می خورم و تا این اندازه تغییر سایز برام باور نکردنیه !

یک ماه هست که خودم رو وزن نکردم اینجا ترازو در دسترسم نیست و الان به شدت کنجکاوم که وزنم چقدر هست . از نظر خودم نباید بیشتر از 5 کیلو کم شده باشم ! اما سایز لباس هام چیز دیگه ای میگه !

شاید باورتون نشه ولی بعضی از لباس هام رو که می پوشیدم حتی می ترسیدم و با خودم می گفتم نکنه مریض شده باشم !؟ آخه حجم غذای من که مثل قبل هست! حتی برانگیخته شدم که به محض اینکه امکانش برام پیش بیاد چندتا آزمایش بدم ...

دلم شدیدا ورزش می خواد دلم می خواد یه مسافت مستقیم رو تا یک مقصد بدوم  ... عجیبم؟!

خوب فعلا bye




تاریخ : شنبه 91/4/31 | 8:49 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ