بابا همیشه بهم می گفت که نماز صبح رو جدی بگیر . روزی ِ آدما رو موقع نماز صبح تقسیم می کنن ...
چند وقته به قول مسعود ، کاهل شدم.
از خودم متنفرم.
یه مدته خدا زیاد میزنه پس گردنم ! من ِ احمق هم حالیم نیست . امروز دیگه بدجوری غفایی خوردم .
توی ماشین نشسته بودم . مسعود رانندگی می کرد. همه خوشحال ، همه جا چراغونی ، آتیش بازی های رنگارنگ ، شربت و شیرینی ، اما دل من سیاه ...
یه چیزایی هست که حتی اینجا هم نمی تونم بنویسم و باز هم باید خود خوری کنم . یه قول هایی هست که خودم زیرشون زدم . یه جاهای هست که خودم کم آوردم و از خودم متنفر شدم. یه حرف هایی هست که زدم، اما نتونستم سرش بمونم . یه کارایی هست که باید می کردم و نکردم . یه فکرهای سیاهی هست که گاهی برام شیرین میشه و بعد بوی لجن خودم رو حس می کنم. یه وقت هایی هست که واقعا دیگه جا ندارم. یه...
خدایا تو که می دونی چقدر بی مقدارم . امتحان های تو برای من ِ بی مقدار خیلی زیاده . نمی تونم سر بلند کنم ...
این روزها بغض راه گلومو بسته و هوسی برای خوردن و آشامیدن ندارم.
خیلی وقت بود آسمون چشمام ابری بود. امشب دیگه باریدن گرفت .
کاش میشد پر سر و صدا بارید...
بعد نوشت 1:
یا امام زمان (عج) ؛ امشب شب تولد شماست ، آقا دل منو شفا بده . زنجیرمو محکم کن . نمی خوام مایه سرافکندگی شما باشم
بعد نوشت 2:
آقا ؛ یه 2، 3 سالی هست که دلم می خواد باهاتون حرف بزنم اما روم نمیشه...
بعد نوشت 3:
این جشن ها برای من آقا نمی شود ...
.: Weblog Themes By Pichak :.