سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

این روزها حال و حوصله هیچی رو ندارم اما زندگی برای من توقف نمی کنه پس بهتر می دونم خودم یه طوری بهترش کنم...

پروژه ی فضایی بخش دیالیز هم تموم شد . تمام کارهاش رو من کردم و بقیه نمره گرفتن! آخر ِ نامردی بود. همیشه فدای دیگران میشم . چرا؟! چون نمی تونم اشتباهاتشون رو تحمل کنم ! چند ماه دیگه فارغ التحصیل میشن و مدرک کارشناسی میگیرند اونوقت هنوز نمی دونه چطوری باید موقع نوشتن تحقیقش آدرس منبع مطلبی که آورده رو بذاره ! خوب من بدبخت چی بگم؟ چی کار کنم ؟ وقتی عادت کرده به کپی برداری و عین خط کتابها رو کنار هم می چسبونه و اسمش رو میذاره پژوهش و حتی نمی تونه آدرس بده که از کجا آورده ... آخ که زخم های این دل یکی دوتا نیست ... مجبور میشم همه کارها رو به دوش بگیرم چون نهایتا نمره من هم قراره از روی همون داده بشه ...

خلاصه اینطوریا بود . 14 روز کارورزی بخش دیالیز واسه من کابوس بود و واسه 5 نفر دیگه 13 به دَر !

این نیز گذشت ...

از بچگی آرزو داشتم رنگ موهام مشکی زاغ باشه . خیلی وقت ها خواستم برم رنگ مشکی پرکلاغی یا به عبارتی  blue black بزنم ولی همه مخالفت می کردند . بالاخره بعد از یک عمر آرزوی موهای مشکی بعد از ظهر چهارشنبه رفتم پیش سمیه جون (هم دختر داییم هست هم آرایشگرم) و blue black زدم . خودم خیلی دوسش دارم. واقعا بهم میاد . نظر آقای همسر هم مثبت بود و گفت خیلی بهت میادتبسم البته طبق معمول پدرم دراومد ! رنگ پذیری موهای من برای رنگ های تیره افتضاح هست!

چهارشنبه سخت و پرکاری داشتم ، ساعت 10 شب تازه رسیدم خونه و بلافاصله رفتم دوش بگیرم . همسری هم قرار بود بیاد و درست چند دقیقه بعد از من رسید . من هیچی برای شام آماده نکرده بودم و اصلا هم نیرویی برای ایستادن و آشپزی کردن نداشتم . همسری یه کیک کوچیک از بیرون گرفت که با چایِ دارچین زنجبیل خوردیم . اما روز بعدش تلافی کردم . ظهر لازانیا براش درست کردم و شب هم پیتزا گوشت و قارچ پختم و ظهر جمعه که امروز باشه هم قرمه سبزی با لوبیا چیتی براش پختم (قرمه سبزی رو فقط با لوبیا چیتی دوست داره)

(راستی داخل پرانتز دو موضوع رو عرض کنم . اول اینکه مامان و بابا تشریف بردند حج عمره و دوم اینکه به همین خاطر که بابا مدتی مسافرت هست من کادو روز پدر رو یک هفته زودتر بهشون دادم . یه پیراهن سفید که روی سر آستین و یقه ش با مشکی کار شده بود - برند mckenzie - حقیقتا تا حالا اون مدل پیراهن مردانه هیچ جا ندیده بودم . همون موقع که بهشون دادم همسری براشون اتو زد و بابا هم پوشید و رفت حج ...فوق العاده پیراهن تن بابا شیک و قشنگ بوددوست داشتن ) ... عجب پرانتزی شد!

تمام هفته آینده رو تعطیل هستم که هم خوبه هم بد ...یعنی چی؟

دوباره بی حوصلگی ها و بی قراری های من تشدید میشه !

این روزها یه موضوع زیاد توی ذهنم مرور میشه و اونم اینه :

به نظرم انسان ها 2 تا ضعف بزرگ دارند یکی خوردن یکی خوابیدن ... کاش برای تجدید نیرو به این دوتا نیاز نداشتیم .

به نظرم اگه نیازمون به خوردن و خوابیدن کمتر از این بود زندگی از این روزمره گی در میومد و خیلی بیش از این پیشرفت می کردیم

 




تاریخ : جمعه 91/3/12 | 10:3 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ