سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرداد شلوغی داشتم .

عروسی عمه مرضیه و لباس دوختن و آتلیه ، که خودش یه کتاب ماجرا بود ... مهتاب و تصمیم های مهم زندگیش ... نسرین و ماجرای طرح و ... آخرین آزمون های کامپیوتر من ... مأموریت های پشت سرهم مسعود ... خریدهای تابستونی ... حساب کتاب سال و پرداخت های دینی ... کلاس آموزش مداوم بیمارستان 22 بهمن ... یه سرماخوردگی خیلی شدید غیر منتظره درست قبل از آزمون ... تصمیم های مهم ... شیفت های فشرده همیشگی ... کارهای خونه داری که هیچ وقت تمومی نداره و ...

سراسر استرس بود و سراسر بدو بدو ولی گذشت ...

شنبه جواب آزمون coreldraw و freehand میاد بعد آزمون عملیش هست .

این روزها یه کوچولو کتاب های تخصصی می خونم احساس می کنم هیـــــــــــــــــــــــــچی یادم نمونده ! اینقدر که NICU کار کردم بقیه بخشهای رشته م رو فراموش کردم . الان می فهمم چرا وقتی از یک متخصص اطفال مثلا در زمینه ارتوپد می پرسی تقریبا هیچی نمی دونه ! حق داره طفلی...

شهریور رو در پیش داریم . اولش تولد داداشی هست آخرش خونه تکونی (گوش شیطون کَر) . بوکلت آموزشی منم دوباره به خاطر چیزای مسخره برگشت خورده مجدد باید اصلاحش کنم . به بابا برای تنظیم برنامه کشیک پزشکهای اعزامی به عربستان باید کمک کنم که فکر می کنم سه چهار روز کامل زمان ببره .در مورد نتایج و آزمون عملی اون دوتا درس هم که گفتم . یه سِری کتاب هم کنار گذاشتم باید بخونمشون . اگه بتونم یه وقت تنظیم کنم تا کتابخونه برم خیلی خوب میشه چندتا کارتن کتاب دارم می خوام اهدا کنم .

راستی نیمه شهریور نتایج کنکور میاد امیدوارم همه رشته های خوب و دانشگاه های خوب قبول بشن مخصوصاً مهتاب جون خودمون

8ماه دیگه از طرحم مونده که البته شاید خودم دو ماه هم تمدیدش کنم

فعلا همینا...

این تصاویر هم مریوط به مرداد ماه بود:

پ.ن :

1- هر دو آزمون رو قبول شدم با بالاترین درصد نمره دوست داشتن

2- آزمون های عملی خیلی سختی بود اما موفق شدم

3- تولد داداشی خیلی خوب بود . شب چهارنفره قشنگی داشتیم فقط جای مامان و بابا خالی بود

4- برنامه کشیک پزشکان اعزامی هم تموم شد

5- بوکلت آموزشی بیمارستان آماده ست فردا پسفردا تحویل میدم




تاریخ : پنج شنبه 93/5/30 | 10:53 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

اولین تشویقی من از طرف مترون بیمارستان




تاریخ : سه شنبه 93/4/31 | 2:48 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

یک خرید لذت بخش دخترونه ...

این سه روز کنار مهتاب و نسرین و داداشی و مسعود حسابی خوش گذشت ...

آویز طلا (ساخت ترکیه) خیلی کوچولو و ناز سلیقه دختر عمه های گلم

خیلی وقت بود دلم می خواست رینگ طلا داشته باشم . حلقه ازدواجم چندتا نگین ریز داره و از لحاظ کنترل عفونت پوشیدنش توی محیط های درمانی بالینی ممنوع هست (برند cartier هست. باز هم فرانسهچشمک)

.

توی آلتون می چرخیدیم و مغازه ها رو تماشا می کردیم که Shoulder Bags چشم مهتاب رو گرفت منم یه مدت دنبال این کیف ها بودم اما چیزی که چشمم رو بگیره پیدا نمی کردم . خلاصه دوتا از این کیفها برداشتیم آبی برای مهتاب، سرمه ای برای من . خیلی دوسش دارم .

 

هیچ چیز به اندازه ی خرید کردن یک زن رو سر حال نمیاره.

واقعا به این نیاز داشتم.

I was full of energy




تاریخ : دوشنبه 93/4/30 | 2:1 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

26 تیر تولدش بود




تاریخ : دوشنبه 93/4/30 | 1:42 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

به کارنامه بازآموزی که نگاه می اندازم احساس غرور دارم . کارنامه ای دارم که 99 درصد طرحی هایی مثل من (با یکسال سنوات) ندارند




تاریخ : پنج شنبه 93/4/26 | 4:45 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

امشب سالگرد ازدواجمون بود (من یادم نبود مسعود یادش بود و کیک هم سفارش داده بود)

مُفتکی 6 سال گذشت




تاریخ : یکشنبه 93/4/22 | 1:9 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

حدود 9 ماه هست که عضو رسمی کد 99 (کد احیا) نوزاد و اطفال هستم و امشب برای اولین بار جهت انجام CPR ، به خارج از بخش فرستاده شدم .

وقتی رسیدم هنوز هیچ کدوم از اعضا نرسیده بودن من مجبور بودم تنهایی CPR رو شروع کنم . ماما خیلی مضطرب و پریشون بود . همون اول متوجه شدم نوزاد ضربان قلب نداره ولی ماما اصرار داشت که می تونه نبض نافی نوزاد رو حس کنه به خاطر اصرار اون به خودم شک کردم و انتوباسیون ، ساکشن و ماساژ قلبی رو شروع کردم . تمام ریه پر از ترشح بود . آسپیره وحشتناکی کرده بود . وقتی پزشک متخصص نوزادان رسید اونم با نظر من موافق بود که عملیات احیا بی فایده هست و باید تمومش کنیم .

نوزاد رو از دست دادیم . از رفتار ماما کاملاً مشخص بود که علت مرگ ، خطای مامایی هست .

شب بدی بود .

متاسفم...




تاریخ : پنج شنبه 93/4/19 | 8:25 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

گفته بودم دارم یه دیپلم دیگه میگیریم ؟ خب اگه نگفتم الان گفتم.

یک امتحان دیگه مونده تا مهارت های دیپلم کامپیوتر رو تموم کنم و فقط می مونه 2یا3تا درس تئوری که اونا رو غیر حضوری برمیدارم .

ماه رمضون آرومی رو شروع کردم . خیلی کار عقب مونده دارم اما فعلا همه رو گذاشتم کنار و فقط از کلاس های فری هند و کورل دراو لذت می برم با این کارهای کوچولو و پیش پا افتاده ای که می کنم ذوق می کنم و کلی خوش می گذرونم. البته همچنان شیفت های سخت بخش ویژه نوزادان سر جای خودشه اما کار خونه سبکتر شده مسعود هم این روزا بیشتر هوامو داره .

بیشتر برام یه سرگرمی به حساب میاد یه جور مشغله جدید که از محیط پر استرس حرفه اصلی خودم برای مدت کوتاهی دور بمونم . اینطوری یک مهارت یا هنر کاربردی هم یادگرفتم . البته اینم باید بگم که همیشه دلم می خواست توی دو زمینه حرفه ای مختلف حرفی برای گفتن داشته باشم که ترجیحاً یکیش کامپیوتر (گرایش گرافیک) باشه .

فعلاً همین...




تاریخ : یکشنبه 93/4/15 | 12:47 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

و اما بعد از یک ماه و اندی عادت های بد و خستگی و ... امروز یک جرقه کوچیک برای شروع تحول ها ایجاد شد.

پرخوابی ها ، پر خوری ها ، اعصاب داغون ، بی توجهی به پوست و صورت و جوش های ریز و زشت ، تنبلی ها ، کم انرژی بودن ها ... قراره از همین امروز تموم بشه .

امروز ساعت 7 صبح بیدار شدم . ظرف های مهمونی دیشب رو جمع کردم . صورت اصلاح کردم . ابرو برداشتم . ماسک سرکه سیب گذاشتم . روی جوشهای ریز (همش به خاطر پرخوری هست) پماد ترتینوئین گذاشتم .

خب این تا اینجای ماجرا (ساعت 9:30) بود . فکر می کنم شروع خوبی باشه .

فعلاً...




تاریخ : دوشنبه 93/2/8 | 9:44 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

این دو ماه (اسفند و فروردین) اینقدر از خودم کار کشیدم و کشیدن که دیگه این آخراش کم آوردم . کلی کار عقب مونده دارم و حوصله هیچی رو ندارم .

این شلوغی و خستگی هم ناشی از شیفت های زیاد بود هم کارهای عید و مهمون داری و ...

این روزها فقط دلم می خواد توی رخت خواب باشم ، گاهی فیلم ببینم و گاهی هم hot chocolate بنوشم .

اما باید هایی هست که نمیشه ازشون گذشت :

سه مهارت دیگه از هفت مهارت کامپیوتر مونده که باید بگذرونم . یک مقاله می خوام بنویسم که قسمت مداخله ای پژوهش باید از اردیبهشت شروع بشه و من هنوز هیچی آماده نکردم . کم کم باید مطالعه برای ارشد 94 رو هم شروع کنم که برام عین یه غول می مونه . وای زیان انگلیسی رو بگو ! این ترم ثبت نام نکردم چون احساس کردم زمان کافی برای رفتن به کلاس ندارم اما باید خودم مرور رو شروع کنم که عقب نمونم یا حداقل قبلی ها رو فراموش نکنم . آخر فروردین روز مادر هست و من کلی برنامه چیدم که همین روزها باید شروع کنم واسه مامان خودم دغدغه ای ندارم و می دونم چی می خوام اما واسه مادرشوهرم هیچ ایده ای ندارم . مسعود شدیداً به یک مسافرت نیاز داره اوایل اردیبهشت برنامه سفر گذاشتیم که اون هم جزء بایدهایی هست که نمیشه ازش گذشت و زمانم رو هم محدودتر می کنه . ماه بعد روز پدر هست از همین الان کاسه ی چه کنم چه کنم دستم گرفتم . کارهای خونه هم که هیچ وقت تمومی نداره ...

با این حال دست و دلم به هیچ کاری نمیره

Wow! When I think about it , I get a headache

 




تاریخ : یکشنبه 93/1/24 | 10:4 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ