یهو تصمیم گرفتم روزمرگی هامو بنویسم ... نمی دونم چرا چنین تصمیمی گرفتم ! شاید از همین فردا هم لغو شد اما فعلا می نویسم
آخه من چرا اینقدر استرسم توی همه چی بالاست ؟!!
چرا تمرکز حواس ندارم ؟!
آشپزی می خوام بکنم استرس دارم ، شیرینی می خوام بپزم استرس دارم ، درس می خوام بخونم استرس دارم ، توی محل کار استرس دارم ، رانندگی می خوام بکنم استرس دارم ، ... !
ای بابا !
چه مرگم شده؟!
آخه من اینطوری نبودم که!
حتی موقع نماز خوندن تمرکز حواسم رو از دست میدم ! یهو به خودم میام اصلا نمی دونم کجای نمازم و دارم چی می خونم ! درس می خونم یهو به خودم میام می بینم 5 صفحه رفتم جلو ولی هرچی فکر می کنم نمی دونم چی خوندم ! یهو می بینم اومدم توی آشپزخونه ولی هر چی فکر می کنم یادم نمیاد چی می خواستم که اومدم آشپزخونه!
دچار فراموشی لحظه ای هم که شدم ! (اینو دیگه کجای دلم بذارم !)
کاش همون 2 سال پیش به حرف خانوم دکتر ثقفی گوش کرده بودم و رفته بودم پیش یه متخصص مغز و اعصاب ...
گاهی (مثل الان) به قدری از دست خودم و این وضعیت عصبانی هستم که دلم می خواد سرمو محکم بکوبم به دیوار!
شاید بهتر باشه که دوباره یه کم برم سراغ یوگا
این سرما خوردگی هم که دست از سر ما بر نمیداره !
حاشیه نوشت :
فردا صبح با حدیثه میریم پارک ملت (قسمت ورزشی بانوان) یه کم ورزش کنیم و بدمینتون و تنیس روی میز و این حرفا ...
چند دقیقه پیش داشتیم با مامان راجع به مادرجان (مادربزرگِ مامان) صحبت می کردیم .
چندسالی میشه که دچار آلزایمر شده و هر سال داره بیماریش پیشرفت می کنه تا حدی که حالا نمی تونه حتی تشنگی و گشنگی رو ابراز کنه و هیچ کسی حتی شوهر و بچه هاشو نمیشناسه . گاهی دست به کارهای خطرناکی میزنه و کنترلش سخت شده . حتی نمی فهمه که باید هسته خرما رو از دهانش بیردن بیاره .
مامان تعریف می کرد همین چند وقت پیش که مامانِ خودشون (مامانِ مامانم) میره خونه مادرجان (مادربزرگِ مامانم) با صحنه ای مواجه میشه که فشارش بالا میره حالش به هم می خوره و روز بعد کارش به درمانگاه میکشه (با فشار خون 25 و ... ) حالا اون صحنه این بوده که وقتی وارد خونه میشه میبینه که حاج بابا (پدربزرگِ مامان من ) دست ها و پاهای مادرجان رو بسته ! آخه حاج بابا هم سن بالایی داره نمی تونه از این بیشتر به مادرجان رسیدگی کنه کنترلش برای حاج بابا سخته اما با این حال تمام سعی خودش رو برای نگهداری همسرش می کنه. خدمتکار هم دائم نمی تونه مراقب باشه .
خلاصه اینکه وضعیت مادرجان اینطوریاست .
مادرجان و حاج بابا یک زوج کشاورز بودند و زندگی فوق العاده سالمی داشتند . باورتون میشه بگم که نه حاج بابا و نه مادرجان که امروز به این روز افتاده تا به حال هیچ مشکل قلبی و حتی افزایش فشار خون نداشتند ؟! مامانم میگه مادرجان اینطور زندگی سالمی داشته این بلا سرش اومده وای به حال دوران پیری ما!
مادرجان جوونی های خیلی زیبایی داشته ، قد و قامت بلند و رعنا ، صورت زیبا ، خوش تیپ و خوش قیافه ... هنوز هم با این اوضاع و احوالش خوش تیپ و خوش قد و قامت هست و به هیچ وجه کمر خم نکرده
مامان از تعویض پوشک مادرجان صحبت می کرد و می گفت گاهی که با خاله و مادر (مامان ِ مامان) میریم دیدنش خودمون حمومش می کنیم و لباس هاشو تمیز و مرتب می کنیم و شونه به موهاش می کشیم و ... (البته خدمتکار دارند ولی خوب این خیلی فرق می کنه ) ...
خلاصه اینکه مامان می گفت جالبه که همه چیزو فراموش کرده و حتی گشنگی و تشنگی متوجه نمیشه اما هنوز شرم و حیا داره !
پیامبر اسلام می فرمایند :
کسی که حیا ندارد ، دین ندارد
همانا شرم و حیا برای هر کسی نیکو است اما برای زنان نیکوتر و زیباتر است
هردینی مَنشی دارد و مَنش اسلام حیاست
ویل دورانت میگوید : " به عقیده ویلیام جیمز ، حیا امر غریزی نیست ، اکتسابی است ، زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند ... زنان بی شرم جز در موارد زودگذر برای ما مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط ، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است ، اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح میکردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک میگردید. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بدون آنکه بداند حس میکند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر میدهد ، حیا و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد پاداش های خود را پس انداز میکند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قوائی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون میریزد. " (لذات فلسفه، ص 133).
از این ها هم استفاده کردم :
www.system1991.blogfa.com , www.gorganjazire.blogsky.com
.: Weblog Themes By Pichak :.