سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادم شده بود که تابستون هست و تعطیلات!

هر چند مسافرتمون رو رفتیم و کلی هم خوش گذشت

مدتی هست که بی برنامه زندگی می کنم ... نه ! شاید درست نباشه که بگم بی برنامه ادامه دادم شاید بهتره که بگم اجازه دادم برنامه ها من رو اداره کنند نه اینکه من برنامه ها رو

خلاصه اینکه الان به خودم اومدم که برنامه ای برای روزهای آینده در نظر بگیرم

راستش قبل از اینکه بیام و بنویسم حرفهای دیگه ای داشتم اما ... حالا بماند که چرا ، همه چیز از سرم پرید.

چندین کتاب توی قفسه دارم که مدتی هست دنبال فرصت برای مطالعه شون میگردم و هنوز شروع نکردم و همینطور قراری که با همکارها برای تلاوت قرآن گذاشتیم ، اون هم دست نخورده باقی مونده.

راستش همیشه مشکل بزرگم "شروع" هست نمی دونم از چی و از کجا باید شروع کنم . استارت و شروع هر کاری شاید سخت ترین قسمت اون کار باشه. حداقل برای من اینطور هست.

خوب بهتره همین حالا با یکی از همون کتاب ها شروع کنم و یک تقسیم بندی و برنامه درست برای تلاوت قرآن در نظر بگیرم.

تابستون سال پیش حتی فکرشو نمی کردم موقعیتی برام ایجاد بشه و بتونم یه جایی فعالیتم رو شروع کنم و حالا یک موقعیت خیلی خوب دارم و به خاطرش اگر چندین سال هم بگذره باز هم از خدا تشکر می کنم .  باید تا جایی که می تونم از این موقعیت کمال استفاده رو داشته باشم.

قراره از همین حالا 3سال و نیم یک پرستار باشم . اینکه دوست دارم یا نه ، سخت هست یا آسون ، دیگران چه حرفهایی می زنند و ... نباید منو آزار بده . نمی تونم این موضوع رو تغییر بدم اما می تونم برخلاف 3سال گذشته طوری ادامه بدم که به خاطر گذر این زمان احساس نکنم این مقدار از عمرم به بطالت گذشته

گفتم عمر ، چرا ما آدم ها فراموش می کنیم که فرصت کوتاهی برای زندگی داریم؟! روز حساب ... خندونیم یا گریون؟ ... فقط می تونم بگم : می ترسم !!!

خدایا؛ همه ی ما رو کمک کن تا بنده ی خوب تو باشیم و در راهی قدم برداریم که تو دوست داری

خدایا؛ اگر تو نخوای هیچ کدوم قدرتش رو نداریم

خدایا؛ عمری رو به بدی گذروندم . دستم رو بگیر یا غفار الذنوب ، یا ارحم الراحمین

آمین ...




تاریخ : پنج شنبه 90/5/20 | 2:51 صبح | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ