سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرستار!

شاید باید پُرستاره خونده بشه...

غول سفید یا آبی یا سورمه ای پوشی که بچه ها ازش می ترسن...

بزرگا مثل یه قصاب بهش نگاه می کنن...

پرستار که باشی شاید خیلی ها ندونن، چقدر پشت در اتاق احیای بیمارستان گریه کردی... چقدر با خندیدن های بچه های مریض خندیدی، چقدر دل بستی و توکل کردی... چقدر قرآن شب احیا بالاسر مریضات گرفتی... چقدر وقتی 40 تا مریض داری و نتونستی به یکی شون اونجوری که باید برسی ، تیکه ها و حرفاشونو به جون خریدی و فقط اخم کردی!

چقدر زندگی نکردی...

چقدر وقتایی که دانشجو بودی، اجازه ی نشستن نداشتی...

چقدر شبا از پا درد خوابت نبرده...

پرستار که باشی می فهمی خدا چقدر مشهوده، چقدر معجزه سر وقته! و چقدر مرگــــ نزدیــک...

پرستار که باشی تمام وجودت میشه توکل !!! و رو همیشه پر از حضور خدا می بینی...

پرستار که باشی شاید خیلی ها ندونن و نفهمن زندگی و سختی شغل ات رو... و تو همیشه میدونی که باید به لباس و کارت عشق بورزی.. و دوست داشته باشی شغلی رو که تماما رضای خــداست... 

پ.ن :

احتمالاً از مهر ماه منتقل میشم به CCU

حقیقت اینه که نمی دونم خوشحالم یا ناراحت




تاریخ : دوشنبه 93/6/24 | 12:29 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ