وبلاگ :
*پروانه هاي بي پروا *My Diary*
يادداشت :
من و کارورزي ... پرستاري و خونه داري (خاطره نويسي)
نظرات :
1
خصوصي ،
14
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
درددل
آخي !!!!!!! اولا که چه عجب اپيدن فرمودين . شرمنده کردين واقعا . چطوري جبران کنيم ؟؟؟ بعدشم عزيزم خونه داري که ترس نداره . اصلا خونه داري يعني چي ؟ تو صبح برو سرکار . ظهر برو خونه مامان خودت . شبم خونه مادرشوهرت . خدا وکيلي اين کار سختيه ترسو ؟؟؟؟؟ به اين راحتي . اينطوري نه نياز به اشپزي داري نه شيريني پزي نه جارو فقط هر چند سالي يه بار يه گردگيري بکن که تو خاک غرق نشي البته زياد به خودت فشار نياريا واست خوب نيست . بعدشم چه خبره هنوز از خونه بابا نرفته به حس مادر شدن فکر مي کني ؟؟؟؟ بابا بذار بري خونه شوهر يه 2 سه سالي راحت باشي بعدش تازه به اين فکر کن وقتش هست يا نه ؟ مثل من به اين زودي خودتو گرفتار نکنيا . ضمنا اين تجاربي که در اختيارت گذاشتم رو براي کسي بازگو نکنيا والا اگه ادم فهميده اي باشه ميگه بلافاصه ارتباطت رو با اين ادم قطع کن !!!! خوبيت نداره ديگه ......
پاسخ
اي کوفته ! تو اگه اين زبونت رو نداشتي چيکار مي کردي ؟! اولا هنوز موندم که اصلا مي تونم هم کار بيرون داشته باشم هم خونه دار باشم يا نه ! بعيد مي دونم از پسش بربيام :( ... بعدش هم خانوم خانوما ، درسته که من هنوز خونه بابام هستم ولي اين 4مين بهاري هست که متاهل تشريف دارم ! بعد هم گفتم فکر مادر شدن نه تصميم مادر شدن !!! حالا به اين حرف آخري که گفتي گوش کنم يا نه ؟!