نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
مليحه جون حرف تو کاملا درسته که بايد زودتر دعوت مي کردن و کاراشون روي روال نيست ولي اينم بهت بگم گاهي وقتا اين شرايطه که ادم رو مجبور به انجام کاري مي کنه البته خيلي کار ميشه کرد که اينطوري نشه ولي يه پيشنهاد دوستانه دارم واست اونم اينه که سعي کن جلوي عمه تازه عروست يا حتي مادربزرگت خيلي از اين کاراي خانواده شوهر عمه ت ايرادي نگيري به جاي اينکه به مادربزرگت بگي بهشون برگرده بهش بگو يه بار با ملايمت يا خودش يا مرضيه باهاشون صحبت کنن و از اخلاق و رفتارها و انتظارات و برنامه هاي خانواده شما بگن اينطوري خيلي بهتر ميشه ولي اگه تو الان هي از خانواده شوهر عمه ت ناراحت بشي و مدام هم به عمه ت بگي يا واکنش نشون بدي يه جورائي عمه ت ناراحت و دلسرد ميشه و کينه اين کارا تا مدتها تو دلش مي مونه پس تو که تجربه ات بيشتره سعي کن در عين اينکه بهش دلگرمي ميدي يادشم بدي چطور از اين جور رفتارا در کمال احترام و با ارامش انتقاد کنه که هم ديگه از اين چيزا پيش نياد هم باعث دلخوري و ناراحتي نشه . البته ببخشيدا قصدم نصيحت نيست ولي چون خودم يه زمانايي خيلي تو اين جور موارد سختي کشيدم و هنوز هم اثراتش تو زندگيم هست بهت گفتم در هر صورت خودت عاقل تري و بهتر مي دوني چکار کني .
پاسخ

حرفت کاملاً درسته ولي 2 تا موضوع هست . اول اينکه اين دفعه اولشون نيست و کلاً از اول آشناييشون تا الان اوضاع ما همين بوده ! شايد باورت نشه ولي حتي از همون مراسم خواستگاريشون رو اگه برات بگم خودت بر مي گردي به من ميگي چطوري با اين وصلت موافقت کردين ؟! موضوع اينه که خود پسره واقعاً خوبه و مرضيه و مهدي (داماد) هم ديگه رو مي خواستن و به هم ميومدن به خاطر همين ما سنگ اندازي نکرديم و سعي کرديم کنار بيايم ولي اينا همه ي کاراشون همينطوري داغونه ! خوب وقتي نمي تونن نرمال رفتار کنن يکي مثل من ِ بدبخت رو مجبور نکنن با اين وضع پاشم 145 کيلومتر رو تا حيدريه برم به خاطر يه شب که مي خوام مهمون باشم ! اصلاً احترام مهمونشون رو ندارن! طفلي خود ِ مهدي آقا (داماد) هم از اين رفتار خونواده ش ناراحته ولي خيلي اختيار عمل نداره توي موضوعات خونوادگي ! مطلب دوم اينکه من اين حرفا رو هيچ وقت جلو عمه مرضيه نمي زنم اينا رو هم فقط به مادربزرگم گفتم چون خودشون مي دونن من بعد از خودشون از همه بيشتر اذيت ميشم . چون نوه اول و بزرگ خونواده هستم و مادربزرگ و پدربزگم هم سني ازشون گذشته ، از طرفي عمه فاطمه به خاطر شوهرش يه سري محدوديت ها داره تازه جدا از اون بازم تنهاست و اداره همه کارها مسلما سخت هست و کمک مي خواد . من جاي خواهر ِ مرضيه حساب ميشم و خيلي از کارها روي دوش من هست . حتي گاهي تا انتخاب لباسش رو هم به عهده من ميذارن حالا خودت فرض کن من تا دورم که کنترل از راه دور هستم وقتي هم که ميرم اونجا هر چي ميشه منو صدا مي زنن! اصلاً از اينکه کارها رو به من محول کنن و توي هر موضوعي پاي منو وسط ميکشن و بهم مسئوليت ميدن ناراحت نيستم . عمه م هست . خوشبختيش آرزوي منه . دوسش دارم . بيشتر از اين هم براش ميذارم . ولي موضوع سر ِ اينه که خونواده شوهرش اصلا حرمت نگه نمي دارن و بقيه براشون اهميتي ندارن!