• وبلاگ : *پروانه هاي بي پروا *My Diary*
  • يادداشت : ذوقم پُکيد !
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    واي چه خانواده اي داشتند اين داماد...به نظرم بهتر بود از قبل خود عروس با داماد هماهنگ مي کرد که براي آرايشگاه بياد سراغش يا براي باقلوا بهشون سفارش مي کرديد.

    واقعا قشنگ توصيف کرده بودي مخصوصا پاراگراف اول پستت و بعد تعريف ماجرا واقعا قشنگ بود . اينجاهاست که مامانم هميشه ميگه خوش به حال اين مردا.. يه کت و شلواردارند و اونو صد جا مي پوشند و نه بزک دوزکي دارند ، نه لازمه بيگودي بپيچند . کلا مردا موجودات راحتي هستند.

    پاسخ

    اي فداي تو بشم . مثلا همه چيز هماهنگ شده بود . عروس و دوماد هم با هم در ارتباط بودن . از همون مدلهايي که بهت گفته بودم قبلا ولي مشکل اينجا بود که داماد خيلي توي خونواده خودش حق انتخاب نداره ! واقعا قشنگ توصيف کرده بودم ؟! جالبه فکر کردم زيادي روده درازي کردم :دي . با مامانت موافقم واقعا آقايون موجودات راحتي هستن ...